تعداد بازدید: ۲۱۷۷
کد خبر: ۱۷۲۵
تاریخ انتشار: ۱۳ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۹ - 2017 02 April
ماجراهای پَپوشته!!
رژیم سخت غذایی بعد از تعطیلات

سلام؛ تعطیلات نوروز حال داد؟ خوب کیف کردین؟ به امید اینکه همیشه زندگیتون بهاری بهاری باشه.


عارضم به خدمتتون که بعد از نیم ماه خوردن و خوابیدن تصمیم گرفتم که کمی به این شکم گرد و قلمبه ریاضت بدم تا استیل بدن رو مثل قبل از تعطیلات توپ توپ کنم! هر چند برای ما ایرانی‌ها و بویژه پپوشته‌ای‌ها داشتن شکم از نوع فربه و گرد نشانه شخصیت است!  منظور من از کاهش، در حدی است که خدایی ناکرده شبی... نصف شبی ... با انفجار هسته‌ اتم [منظور جناب پپوشته همون شکم لاکردار است] روبرو نشوم.


به هر روی من و «پپوشت پلشت» (پدر بزرگ) که شکمش تا حدودی ترک خورده بود و وضعیت نامناسب‌تری نسبت به من داشت و «پدر پپوشت»، عازم باشگاه بدنسازی «کُم جمع کن » شدیم. باشگاهی که در رأس آن، سالار آسیا، ایند هیکل، سینه هفت طبقه‌ای، ممد آسیایی حضور داشت. 


در آنجا با ورود به باشگاه در کنار همت و وزنه و اراده، چیز دیگری هم وجود داشت و آن چیز... بله عزیزانم آن چیز، چیزی نیست مگر : آینه.


چرا؟


خب آخه بعد از دو دقیقه وزنه زدن باید هیکل نارنجکی رو تو آینه ببینی و حال کنی دیگه!! به قول ورزشکارا هیکلت در آینه می‌یاد؟(نه که فکر کنید هیکلتون می‌یاد پیشتون! چون پیشتون هست؛  فقط هیکلتون می‌ره رو فرم)


این خودنمایی هیکل در آینه شامل سن و سال، مدرک تحصیلی، و زن و مرد نمی‌شود.  مورد داشته‌ایم که طرف دکتر بوده اما فقط به هیکلش می‌نازه و هی پشت بازو رو کلفت می‌کنه و می‌گه: ببین! این هیکله‌ها! نه هیکل تو نارنجکی!


القصه
تا ما لباسها رو عوض کردیم دیدیم پپوشت پلشت رفته و داره زور می‌زنه و من که بدن او را دیده بودم و عمق شکاف‌های روی بدنش را مشاهده کرده بودم و می‌دانستم هر لحظه احتمال انفجارش می‌رود، به صورت شیرجه‌ای خود را به پدر بزرگ رساندم و در حالی که پپوشت پلشت خود را آماده می‌کرد که میله وزنه را به بالا ببرد کار را در نطفه خفه کردم و او را برای زدن وزنه‌های سبک‌تر به آن طرف سالن بردم. 


تا آخر شب آنقدر وزنه زدیم و دویدیم که جانمان در رفت و وقتی روی ترازو رفتیم، هر سه کمتر از ٥٠٠ گرم وزن کم کرده بودیم. به خانه که رسیدیم قدرت در زدن هم نداشتیم. فقط یکی از پاهای پدر پپوشت کار می‌کرد که محکم به در کوبید. در که باز شد هر سه به جای تداوم رژیم غذایی که ممد آسیایی به ما داده بود رفتیم در مُدبَخ (مطبخ - همان آشپزخانه امروزی‌ها) و تا توانستیم خوردیم و انرژی از دست رفته را جبران کردیم.


فردای آن روز هم هر سه شده بودیم لاشه گوشت. تمام ماهیچه‌ها بسته بود و ما هم کار و بار را برای چند روز دیگر تعطیل کردیم و به یک خواب بهاری ناز فرو رفتیم.  
زت زیاد


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها