سلام؛ امیدوارم فصل زیبای زمستان رو با شادی و سلامتی طی کنین؛ خدمتتون عرض کنم که ٢٨ روز تا سال نو بیشتر نمونده!
دقت کردین تفریحات به نسبت شهرها از بزرگ به کوچک تقسیم میشه و هر چه شهر شما از نظر وسعت کوچیکتر شه تفریحات هم کوچیک و کوچیکتر میشه؟!
منظور من رو نمیفهمین نه؟!
باید هم نفهمین؛ اگه مثل من تو پپوشت آباد زندگی میکردین، اون موقع من «ت» تفریح رو که میگفتم، تا «ح» رو چشم بسته دنبال میکردین!
کلاً بچه تهرونیها و شیرازیها و ... دور خوندن این مطلب رو خط بکشن!!
به هر روی وقتی تو یه شهر بزرگ باشی شما هستی که تصمیم میگیری آخر هفته رو چکار کنی و با توجه به پول تو جیبت تصمیم میگیری اهل و عیال رو کجا ببری؛ از سینما و شهر بازی و سینمای سه بعدی گرفته تا تهرون گردی و رفتن به شمال برای خوردن چند سیخ جوج (همان جوجه کباب) با اهل و عیال نه با دوست و رفقا حالا چه زن و چه مرد!
تازه اگر هم که بخوای باکلاس بازی در بیاری سری به تئاتر شهر، گالری فلان نقاش یا عکاس و یا موزه آبگینه میزنید...
اما در پپوشت آباد چطوری است؟
در کل همه روزها مثل هم هست... یعنی از صبح که بلند میشیم و خورشید رو میبینیم تا شب که خورشید خانم میره و ماه مییاد بیرون، روند زندگی تغییری نداره!! حال نمونههایی از فک و فامیل براتون مینویسم.
پپوشت پلشت
بزرگ خاندان/ سن شناسنامهای ٩٢ و اندی/ با طلوع خورشید در فصل زمستان خال آفتاب رو پیدا میکنه و میره ویتامین دی میگیره و این عمل در بیش از نیمی از زندگیاش تکرار شده و تغییر نکرده است.
پدر پپوشت
[پدرِ پپوشت غلط است لطفاً بدون کسره تلفظ شود]
پدر بنده/ سن: ٦٢ و اندی/ تفریح مفریح که سرش گرده فقط شبها و وقتی بچههاش دورش جمع شدن با چند سخن حکمت آمیز همراه با کمی فحش! بچهها رو یکی پس از دیگری بدرقه میکنه و در ادامه سخنانش را با شکایت از تأمین اجتماعی به پایان میبره! او معتقده که چرا بازنشستهاش نمیکنن؟ تا پس از آن به درجه «پپوشت پلشت» نائل شود!
پپوشته
خودم/ سن: به تو چه؟ اصلاً دوست ندارم بگم/ ما هم مثل پدر از صبح تا شب میلُکّیم(١) و تازه آخر شب با انبوهی از کارِ نکرده مییایم خونه و استرس اینا که فردا چه خاکی تو سرمون کنیم؟
تفریح در ذهن بنده با توجه به امکانات روستا مشخص میشه و از آنجایی امکانات نام برده شده در بالا در روستای ما وجود خارجی ندارد هر چیزی به نوعی تفریح به حساب میآید:
- آمدن باران و رفتن به مناطقی که باران خفنی(٢) آمده باشد.
- تماشای اعدام از هر نوع و جنسی
- تصادفات جزیی و کلی که در سطح روستا رخ میدهد.
- گوش دادن به اختلافات خانوادگی که توسط همسایه ما با صدای بلند عمومی میشود.
- خوردن غذا و تنقلات به حدی که مغز و مخچه و معده و نای و مری بگن بابا پوکیدی(٣) بسه!
- گیر دادن به بر و بچ از درس و مشق گرفته تا بازی و تلویزیون نگاه کردن و...
- و اما مهمتر از همه نگاه کردن به تلویزیون از راز بقا گفته تا فیلمهای درپیت(٤) ترکی!
زن پپوشته
سن: به هیچ کس ربطی نداره ولی از شما چه پنهون که یه ٨-٧ سالی از من بزرگتره/ خانهدار/ تفریحات: پختن غذا/ شستن موال(٥)/ گرد گیری تمام خانه ٣ نوبت در روز/ خوردن تا حدی که به تیپ بدنی لطمهای وارد نشود![تیپ زنان ما با زنان تهرانی یه کم فرق میکند آنها با یوگا و تردمیل و ورزشهای صبحگاهی وزن خود را در حالت ایدهآل نگه میدارند اما زنان ما چه؟ از صبح تا شب میلُکَّن و شب هم پس از اینکه لشکر گشنه[همان گرسنه] پپوشته را که غالباً با یک مجمعه سیر میشن نه با یک پیش دستی! را به خواب دعوت میکنه و آن وقت است که شستن و پختن و روفتن دوباره شروع می شود.]
نینی پپوشته
سن: ٦ سال/ کلاً گِل بازی از صبح تا شب در کوچه و در نهایت نوش جان کردن یک دست کتک به دلیل کثیف کردن لباس و... و رفتن به خواب عمیق برای برنامه فردا!
این است تفاوت تفریحات ما با اونا!
زت زیاد
یعنی چه:
١- لُکّیدن: تلاش برای به دست آوردن یک لقمه حلال و کار کردن تا بوق سگ.
٢- باران خفن: بارانی که میآید تا سیل راه بیفتد! البته این خفنی بستگی به شدت و ضعف آن دارد یعنی اگر در خشکسالی ٥ میلیمتر هم باران بیاید میگوییم چه باران خفنی! ولی اگر در ترسالی ٥٠ میلیمتر هم بیاید لقب «باران خفن» معنا پیدا نمیکند.
٣- پُکیدن: یعنی ترکیدن، خوردن هر چیزی بدون توجه به شوری، تلخی و شیرینی آن. باید معدهاتان تبدیل به یک سطح زباله به تمام معنا شود.
٤- در پیت: اندِ افتضاح!
٥- موال: دستشویی، به قول قدیمیها روم به دیوار یعنی خلا.