سلام؛ امیدوارم فصل زیبای زمستان رو با شادی و سلامتی آغاز کرده باشین؛ خدمتتون عرض کنم که ٥٧ روز تا سال نو بیشتر نمونده!
«نیریز رو میشناسی؟ نه ... نیریز کجاست؟»
شاید شما هم وقتی پاتون رو میگذارید بیرون نیریز، این جمله رو زیاد شنیده باشید.
یه روز با اهل و عیال تصمیم گرفتیم بریم پایتخت و «باکلاس» بازی در بیاریم.
تو اتوبوس، نینی پپوشته بغل ننش بود و من هم در کنار یه مرد به ظاهر
تهرونی نشسته بودم. وقتی دیدم باید نزدیک هزار کیلومتر ساکت و آروم بشینم و
فیلمای اتوبوس رو نگاه کنم، باب سخن رو باز کردم.
گفتم: شما خوبین؟
اون گفت: ممنون؛ شما چطورین؟ اهل کجا هستین؟
گفتم: نیریز
دهنش واموند و گفت: نیریز دیگه کجاست؟
خندهای کردم و گفتم: خیلی پرت هستییا! تو تا حالا انار نیریز مشهورترین انار ایران رو نخوردی؟
گفت: نه؛ انار مشهور که مال ساوه است.
گفتم: خب انار هیچی ولش کن! انجیر که خوردی؟ انجیر ما حرف نداره؟
گفت: آها شما مال استهبان هستی؟
گفتم: نه نیریییییز! حاجی بادوم تا حالا خوردی؟
گفت: آره! یزدیها واقعاً هنرمندن. فهمیدم مال کجایی خوب زودتر بگو مهریز یزد!
در حالی که دود از سرم بلند شده بود گفتم: بابا! جون پدرت دقت کن! نیریییییییز.
در ادامه هر چی از احمد نیریزی و فضلبن حاتم و سنگ چینی و بهشت
زمینشناسی ایران و... و... و... صحبت کردم نفهمید. به ناچار رو آوردم به
مسائل منفی و گفتم: یادت هست اتوبوس سربازا افتاد پایین تو گردنه لایرز!
یک دفعه سیخ بلند شد و در حالی که سرش به سقف اتوبوس خورد گفت: بابا فهمیدم
مال کجایی؟ همون گردنه لایرز که همه درخواست کردن بذارین گردنه سرباز! و
شما هم انگار نه انگار؟!
بختگان هم که مال شما هست!! آب شد یا نه؟ هنوز که خشک خشکه!! راستی من تو کمپین «ما صدای بختگان هستیم» عضو هستم.
من هم تصمیم گرفتم دیگه هیچ چی نگم. در ادامه اون محو موبایل شد و بعد از نیم ساعت گفت: خیلی بلا هستینا!
گفتم: جان؟!
گفت: بابا این نیریز کجاست دیگه؟
گفتم: چطور مگه؟
گفت: نه بابا ایول دارین؟ یه تنه دارین کشور رو نابود میکنینا!
گفتم: ما؟!
گفت: آره! خودِ خودِ شما! بیا این هم تازهترین شاهکارتون!
نامه فیفا رو بهم نشون داد و در بین یه عالمه متن درهم و برهم انگلیسی، ناگهان چشمم به این جمله افتاد:
« sports stadium neyriz, iran»
برق از سرم پرید اما تمرکزم رو حفظ کردم و گفتم: هه هه هه! نکنه قراره
اردوی تیم ملی تو استادیوم نی ریز برگزار بشه؟! میدونستم یه روز کیروش و
بر و بچههاش مییان نیریز! آخه چند وقت پیش افشین قطبی هم اومد نیریز.
میدونی که نیریزی بود بنده خدا؟!
در حالی که عصبانیت از سر و روش میریخت، گفت: بنده خدا! به خاطر اعدام یه نفر تو استادیوم شما میخوان فوتبال ایران رو تحریم کنن!
گفتم: نهههههه! شوخی نکن!
گفت: نگاه کن! به جد و آباد همه تذکر دادن؛ حتی به شرکت سازنده جرثقیل!
داشتم از خجالت میمُردم. یواشکی به نینی پپوشته گفتم: به ننت بگو دست و پاشو جمع کنه برگردیم نیریز!
تا اتوبوس رسید به قهوهخونه و شاگرد داد زد: نیم ساعت نماز و شام! سریع
پیاده شدیم و با یه اتوبوس برگشتیم نیریز و بعدشم پپوشتآباد. گفتم: باید
کمی صبر کنیم و بعد بریم تهران! الان قراره فوتبال رو تحریم کنن همه
عصبانین و فحشاش رو ما باید بخوریم.
زت زیاد
اینم کاریکاتورش با طراحی آقا یاسین حسینی گل