تعداد بازدید: ۲۴
کد خبر: ۲۰۶۸۲
تاریخ انتشار: ۲۹ تير ۱۴۰۳ - ۰۸:۵۵ - 2024 19 July
مرور خاطرات ناصرالدین شاه قاجار در بازدید از کارخانه‌های اروپایی
ناصرالدین شاه می نویسد «همینطور این سه مرتبه بالا زن و دختر نشسته بود و کار می‌کرد، هرچه نگاه کردم که توی این زن‌ها یک زن خوشگل پیدا کنم نبود، اقلاً دو هزار زن در این کارخانه کار می‌کند، توی اینها یک زن نبود که خوب باشد تمام زرد و رنگ پریده بودند، از شدت کار تمام زن‌ها بی‌مصرف و زرد هستند، این بیچاره‌ها در بیست و چهار ساعت ۹ ساعت باید کار کنند».

اشاره:
نخستین تکاپوی جدی برای صنعتی کردن ایران در دوره سلطنت ناصرالدین شاه قاجار آغاز شد. دو صدر اعظم اصلاحگر وقت یعنی امیر کبیر و سپهسالار هر یک به مدد قوه و ابتکار خود مصدر اقدامات مهمی در زمینه تأسیس صنایع ماشینی و کارخانه ای در ایران شدند. نقش برجسته این دو در این زمینه باعث شده است تا نوع ذهنیت و نگاه شخص ناصرالدین شاه نسبت به صنعت و دستاوردهای صنعتی تا حد زیادی ناشناخته بماند. یکی از منابع مهمی که می تواند در واکاوی این بخش از بینش و نگرش شاه قاجار مؤثر افتد، مطالعه خاطرات او در سفر به کشورهای اروپایی و نوع مواجهه اش با کارخانجات و تمدن صنعتی غرب است.

ناصرالدین شاه سه بار بصورت رسمی به کشورهای اروپایی سفر کرده و گزارش این مسافرت ها را به شکل دقیق و مبسوطی در خاطرات خود درج کرده است. شاه و هیئت همراه در سفر سوم خود عزم بازدید از کارخانه‌ها و واحدهای تولیدی و صنعتی اروپا می‌کنند تا آنچه را قبل از آن در باره نظم و دقت کارخانجات فرنگ دیده بودند، اینک به چشم خود ببینند. در صفحاتی از کتاب «روزنامه خاطرات ناصرلدین شاه در سفر سوم فرنگستان» که به کوشش محمد اسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها و توسط انتشارات سازمان اسناد ملی ایران در ۱۳۷۸ منتشر شده است، اشاراتی به شرح بازدیدهای او از کارخانه های اروپایی صورت گرفته است که نه تنها خواندنی و جذاب بلکه حاوی نکاتی سودمند در شناخت میزان معرفت و  آگاهی ظل الله حاکم بر ایران از پیشرفت های صنعتی غرب است.

نکته جالب در این خاطرات به جز نگاه شیطنت آمیز شاه بازیگوش به حواشی اماکن مورد بازدید در این است که شاه ایران ضمن تعریف و تمجید از پیشرفت های صنعتی اروپا ابدا ابراز تمایلی برای استقرار این صنایع در کشوری که سلطان قدر قدرت آن است نمی کند در یک مورد هم دستور می دهد که یک پنکه برقی بسازند و برای او به تهران بفرستند. شرح این بازدیدها و خاطرات نشان می دهد که به اهمیت صنعت در جوامع اروپایی پی برده بود و شاید بیم از تبعات سیاسی و اجتماعی صنعتی شدن بود که از آرزوی صنعتی کردن ایران باز می داشت.

 

ن نایب‌الحکومه سبیلو بود!
مطابق خاطرات ناصرالدین شاه آنها روز چهارشنبه پنجم شهر شوال۱۳۰۶ هجری قمری به قصد بازدید ازکارخانجات شهر ورشو از اقامت گاه خود خارج می شوند. نخستین چیزی که در این سفر توجه شاه را جلب می کند تیپ و سن و سال زنانی بود که او را در این سفر همراهی می کنند . نکته عجیب تر برای او این که یکی از این زنان شریک کارخانه است. ناصرالدین شاه در این باره می نویسد:
«امروز ساعت ظهر باید برویم به کارخانه (ژیراردم) که حالا صاحب آن مسیو ویطرس آلمانی است. چهل و چهار ورس از ورشو تا آنجا راه است که شش فرسنگ ما می‌شود، خلاصه هوا صاف و آفتاب بود، نه سرد بود و نه گرم. رخت پوشیدم، من و امین السلطان و پاپف توی کالسکه نشسته رفتیم به گار، رسیدیم به گار، جنرال کورکو بود، زن جنرال بود، زن حاکم ورشو، زن نایب‌الحکومه همان سبیلو بود، بعضی زن‌های پیر و پاتال دیگر هم بودند، با همه دست دادیم و احوالپرسی کردیم، چون زن حاکم ورشو در این کارخانه دستی یا شراکتی دارد به این جهت خودش و این زن‌ها هم حاضر شده‌اند. فرنگی و ایرانی رفتیم توی واگن، همه جابه‌جا شدیم».

هفت هزار زن و مرد عمله مخصوص این کارخانه است
در هنگام ورود به کارخانه آنچه بلافاصله تعجب  و تحیر شاه بی خبر را سبب می شود  تعداد انبوه کارگران صنعتی و خانه های مسکونی  و سازمانی مختص آنها و ساخته شده در مجاورت کارخانه است:

«ترن حرکت کرد و سه ربع طول کشید که رسیدیم، کارخانه کوچکی داشت، جمعیت زیادی داشت که در کارخانه جمع شده بودند، این جمعیت از جائی نیامده بودند، تمام از اهل و عملجات همین کارخانه هستند، این کارخانه در حقیقت یک شهری است، در سی و دو سال پیش از این پدر این ویطرس آمده بوده است به روسیه، این زمین را که آنوقت صحرا و شکارگاه بوده است از روس‌ها امتیاز گرفته که کارخانه بسازد، روس‌ها هم امتیاز داده، این کارخانه را ساخته است و بعد مرده، حالا به پسرش که ویطروس است رسیده، هفت هزار زن و مرد عمله مخصوص این کارخانه است که برای آن‌ها خانه‌های دو مرتبه و سه مرتبه تک‌تک ساخته‌اند و آنجا منزل دارند، کوچه‌های راست وسیعی دارد، شهری شده است، سوای این خانه‌های عملجات بعضی عمارات و خانه‌های خوب هم این صاحب کارخانه ساخته است که هرکس بیاید اینجا و بخواهد منزل نماید کرایه می‌دهد. دودکش‌های زیاد از این کارخانه پیداست و دود می‌کند. در این مدت سی‌ودو سال اینجا شهری شده است، ذغال زیادی هم که از کارخانه زیاد آمده است توی کوچه‌ها عوض شن ریخته‌اند، خیلی مقبول شده است».

اگر ده دقیقه آدم توی این کارخانه می‌ماند حکماً مغزش پائین می‌آمد!
هنگام داخل شدن به کارخانه ماشین‌های صنعتی، آرامش شاه مخدوش می‌شود. برای ناصرالدین شاه که تا قبل از آن از کارگر تصوری جز عمله و بنا و رعیت بیل به دست نداشت اکنون برای حرکات منظم و پر تعداد آنها توصیفی بهتر از جنب و جوش مورچگان نمی بیند:
« قدری که راندیم رسیدیم به کارخانه، پیاده شده رفتیم توی کارخانه، کارخانه‌های بزرگ و کوچک متعدد خیلی بود، زن و مرد و دختر زیادی در این کارخانه‌ها کار می‌کردند، چرخ‌های زیاد، دیگ‌های بزرگ داشت، پشم می‌ریسیدند، می‌بافتند، پنبه را می‌ریسیدند و می‌بافتند وریسمان می‌کردند، زیر پیراهنی درست می‌کردند، جوراب، پارچه‌های روی میز و چیزهای دیگر پتو و غیره و غیره درست می‌کردند، بسیار کارخانه‌های معتبری است، جمعیت کارگر هم حساب ندارد، یک کارخانه بزرگ رفتیم که ته کارخانه هیچ پیدا نبود و به قدری جمعیت کارگر توی کارخانه بود مثل مورچه از صدای چرخ بخار و این همه جمعیت آدم کر می‌شد، اگر ده دقیقه آدم توی این کارخانه می‌ماند حکماً مغزش پائین می‌آمد، هوای کارخانه‌ها هم گرم بود».

این بیچاره‌ها در بیست و چهار ساعت ۹ ساعت باید کار کنند!
او در بازدید از این کارخانه ضمن اینکه از بابت سختی ۹ ساعت کار روزانه برای زنان ابراز ترحم می کند اما همه ناراحتی او در باره زنان کارگر محدود به این موضوع نمی شود:

«بعد رفتیم مرتبه دویم و سیم و چهارم این کارخانه، آنجا زن‌ها نشسته بودند و بعضی اسباب‌ها را که این کارخانه‌ها درست می‌کند می‌دوزند با چرخ، اما چرخ پائی و دستی نیست با بخار چرخ را حرکت می‌دهند، اینها می‌دوزند همینطور این سه مرتبه بالا زن و دختر نشسته بود و کار می‌کرد، هرچه نگاه کردم که توی این زن‌ها یک زن خوشگل پیدا کنم نبود، اقلاً دو هزار زن در این کارخانه کار می‌کند، توی اینها یک زن نبود که خوب باشد تمام زرد و رنگ پریده بودند، از شدت کار تمام زن‌ها بی‌مصرف و زرد هستند، این بیچاره‌ها در بیست و چهار ساعت ۹ ساعت باید کار کنند».

شاه  اگر به اصل تولید کارخانه توجه ندارد اما از محاسبه سود صاحب کارخانه غافل نمی ماند:

«اداره این کارخانه خیلی معتبر است، تمام خرج این عملجات و کارخانه برعهده این صاحب کارخانه است، به قدر دویست نفر میرزا و ثبات و کارکن دارد، اگرچه از روی تحقیق تفصیل این کارخانه نوشته خواهد شد، اما آنچه تحقیق شد، بعد از وضع مخارج و مزد عملجات و کارگرها سالی دویست هزار تومان عاید جیب صاحب کارخانه می‌شود».

توی کارخانه های  فرنگ،یک زن خوشکل پیدا نکردم ؛ تمام زرد و رنگ پریده بودند !

روشنی الکتریسیطه به چشم عزیزالسلطان صدمه می‌زد!
ناصرالدین شاه و هیئت همراه روز چهارشنبه دوازدهم شوال همان سال  به آلمان می رسند. برنامه اصلی آنها بازدید از یک کارخانه الکتریسیته بود که شاه به خاطر آن شام را نیمه خورده گذاشته و به راه افتاده بود. نکته جالب این  بازید اما توصیف ناصرالدین شاه از پدیده ای بود که اسمی برای آن سراغ نداشت:

«در ساعت نه بعدارظهر قرار داده بودیم برویم کارخانه الکتریسیطه، مخبرالدوله عرض کرده بود کارخانه مال سیمن است برویم تماشا کنیم، ساعت رسید، شام را نیمه کاره گذاشته رفتیم. این کارخانه در شارلوطنبورگ است، راه دوری است، عزیزالسلطان هم اصرار کرد بیاید و آمد، به کارخانه رسیدیم، در این کارخانه اسباب الکتریسیطه از هر قبیل می‌سازند، سیم‌های کلفت به جهه تلگراف زیر دریا، اسباب طلفون، پیل‌ها و چرخ‌های تلگراف و غیره، هزار عمله در اینجا کار می‌کند، چرخ بخار دارد و چرخ‌های مختلف که کار می‌کنند، حقیقت چیز تازه انطرسان نداشت، غیر همان چرخ بخار و چرخ‌ها که کار می‌کردند، چیز تازه این بود که دورنمائی پانورا مانند ساخته بودند از مقوا و نقاشی مثل پرده تماشاخانه، ده و دره و بلندی و پستی و چیزهای دیگر ساخته بودند، روشنی الکطریسیته می‌انداختند، مجسم می‌شد، دیدنی بود، گاهی روشن نبود کم‌کم روشنی می‌دادند مثل طلوع صبح و آفتاب، گاهی ماه بیرون می‌آمد، خیلی باصفا، روشنی الکتریسیطه زیاد در کارخانه بود چشم را می‌زد، عزیزالسلطان هم تازه چشمش خوب شده و از این روشنی صدمه خواهد خورد، لابد به او گفتیم حکماً برود، اوقاتش تلخ شد، قهر کرد و رفت».

ما تعجب کردیم از کجا باد می‌آید!
از اکتشافات دیگر ناصرالدین شاه در سفر به آلمان آشنایی با پنکه برقی بود که به قول او بادی می وزید که یکدفعه جهنم را به بهشت تبدیل می کند:

«کارخانه خیلی گرم بود و بوی قیر و بوهای دیگر و ما حرکت می‌کردیم همه را می‌دیدیم. در بین گردش، نسیم خنکی احساس کردیم، باد می‌وزید، مثل باد بهشت که در آن گرما و تعفن آدم را زنده می‌کرد، ما تعجب کردیم از کجا باد می‌آید، بعد ملتفت شدیم از یک چرخی است، پرّه پرّه ساخته‌اند، با الکطریسیطه حرکت می‌کند با سرعت زیاد و احداث باد می‌کند، اسبابی دارد که به حرکت انگشت چرخ می‌ایستد، یک مرتبه تعفن و گرما جهنم می‌شود، باز انگشت می‌گذارند به حرکت می‌آید، بهشت می‌شود. خیلی مغتنم دانستم و آنجا ایستادم، خنک شدم، باد طوری بود که دامن سرداری و کلیچه را خوب حرکت می‌داد، گفتیم اگر ممکن است یکی از این چرخ‌ها بسازند برای ما به طهران بفرستند، سیمن گفت می‌سازم و می‌فرستم».

قد توپ، به قد مهدیخان پیش خدمت بود!
چهار روز بعد یعنی یکشنبه ۱۶ شوال۱۳۰۶ قمری کاروان  شاه قصد دیدن کارخانجات آمستردام هلند می کند. نکته جالب برای شاه در این سفر فعالیت کارخانه های خصوصی اسلحه سازی است که برای همه کشورها حتی کشورهای دشمن توپ می سازد و صادر می کند. با اینکه صنایع نظامی دست کم از دوره عباس میرزا همیشه مورد علاقه قاجارها بود اماتشبیه اندازه توپ به قد مهدیخان پیش خدمت و قطر لوله آن به بلندای عزیزالسلطان نشان می دهد که شاه قاجار تا چه میزان از اندازه ها و مقیاس ها و مفاهیم صنایع نظامی وقت بی خبر بوده است:

«خلاصه در سه چهار کارخانه پیاده شدیم و گردش کردیم، به واسطه یکشنبه عملجات کم کار می‌کردند، چند توپ ناتمام بود، عملجات آن‌ها را درست می‌کردند، خان می‌کشیدند، چیز تماشائی توپ‌های دریائی و قلعه‌جات بود که برای دولت‌های مختلف ساخته بودند، این کارخانه آزاد است برای هر دولتی توپ می‌سازد و می‌فروشد، برای عثمانی، برای ایطالیا، برای دانمارک که دشمن آلمان است توپ ساخته است و می‌فروشد، این توپ‌ها خیلی توپ‌های غریبی است، یکی از آن‌ها را قدم کردیم طولش بیست و یک قدم بود، بچه چهارده پانزده ساله از ته توپ تا وسطش می‌رفت، عزیز‌السلطان می‌توانست از [ته] توپ برود و از سرش بیرون بیاد، گلوله‌های توپ خیلی بزرگ و قدش به قد یک آدم بلند بود، به قد مهدیخان پیشخدمت بود. این توپ‌ها مخصوص کشتی قلعه‌جات است».

کثافت و اسباب کار علیحده است، ما آنجا نرفتیم!
ناصرالدین شاه روز شنبه چهاردهم ذیقعده در سفربه شهر لیورپول انگلستان تصمیم داشت از یک کارگاه چاقو سازی بازدید کند که چون شنید محیط کثیفی است منصرف شد و فرصتی دست داد تا از نزدیک یک اکسپوی صنعتی را ببیند:

«ساعت ده از خانه دوک سوار کالسکه شدیم. برویم بعضی کارخانه‌ها را ببینیم، نهار مختصری خوردیم، ته‌بندی کردیم، رفتیم اول کارخانه چاقوسازی را جز معروف، این کارخانه‌ها اینطور است، آنجا که عمله کار می‌کند چرخ بخار و ماشین و غیره هست، کثافت و اسباب کار هست، علیحده است، ما آنجا نرفتیم، نزدیک  این کارخانه‌ها و متصل به کارخانه عمارت و اطاق‌های عالی خوب هست، راه‌پله خوب، در اطاق‌ها اسباب‌هائی را که می‌سازند حاصل کار و صنعت خود را در آنجا عرضه می‌دارند، اکسپوزیسیون اسباب و حاصل کار خودشان را آنجا می‌گذارند، برای نمودن و فروش، قفسه‌های شیشه‌دار، میزهای اعلی گذاشته اسباب‌ها را زیر آینه گذاشته‌اند، خیلی مرتب و خوب چیده‌اند، ما به این اطاق‌ها رفتیم حاصل صنعت آنها را ببینیم».

یک توپ بزرگ در آنجا دیدیم به کلفتی چنار بزرگ و درازای بیست قدم
در ادامه سفر به انگستان وی از کارخانه توپ سازی در نیوکاسل دیدن کرد و مبهوت توپ های عظیم الجثه و جنگ افزارهای انگلیسی شد. شاید انگلیسی ها هم بی میل نبودند تا بزرگی جنگ افزارهای خود را در چشم شاه فرو کنند.  جالب اینجاست که شاه ایران هیچ ابزار دست سازی را برای مقایسه با اندازه توپ ها پیدا نمی کند. از اینرو قد آن را به چنار تشبیه می کند:

«بعد از نهار رفتیم کارخانه توپ‌سازی آرمسطرنگ، بعد از اینکه این شخص اختراع توپ کرده تمام توپ‌های انگلیسی در کشتی‌ها و قلعه‌جات و هندوستان و سایر متصرفات در اینجا ساخته می‌شود، توپ‌های غریب در اینجا دیدیم، وضع کارخانه و چکش های بزرگ بخار و منگنه بخار و کوره و غیره شبیه است به کارخانه کروپ، یک توپ بزرگ در آنجا دیدیم به کلفتی چنار بزرگ و درازای بیست قدم، وزن آن یکصد و ده تن انگلیسی. سوراخ او طوری بود که یک بچه پنج ساله از میان آن می‌گذرد، خان خوب زده‌اند، گلوله‌ای یک هزار و هشتصد پوند انگلیسی وزن دارد».

در ادامه شاه به دیدن کارخانه ساخت کشتی های تندرو انگلیسی می رود و از آنجا که باید بر سبیل عادت و با لحنی ملوکانه چیزی می فرمودند، تذکر دادند که «حالا در تندروی کشتی‌ها اهتمام می‌کنند، به بزرگی آن، آن قدر اعتنا ندارند.»

ریش صاحب کارخانه شبیه ریش جعفر قلی‌خان پازکی است!

آخرین مقتصد بازدید های سفر سوم ناصرالدین شاه به برادفورد انگلیس ختم می شود. در این بازدید وی با یکی از کارآفرینان بزرگ انگلیسی مواجه می شود و به جای توجه به توانمندی ها و استعدادهای حرفه ای او می نویسد:

«صاحب کارخانه لیسطرنام است (Lister) و حالا این کارخانه کمپانی شده است، در دست چپ ما رئیس کارخانه نشسته بود، پیرمردی است هفتاد و پنج ساله اما زنده‌دل، گونه سرخ، ابداً چین در صورت او نبود، شبیه است به جعفر قلی‌خان پازکی، از جعفر قلی‌خان قدری باریک‌تر و ریش او کوچک‌تر است، ریش جعفر قلی‌خان سیاه است، ریش این سفید است، «خیر ریش جعفر قلی‌خان هم سیاه سفید است» آدم خنده‌روی خوبی است، صحبت زیاد می‌کند، می‌گفت پنجاه سال است من شروع به این کارخانه کرده‌ام و هر سنگ آن را خودم بنا کرده‌ام، خودش مخترع ماشین است اما پنج شش ماه است کارخانه را کمپانی کرده‌ام و اصل کار این کارخانه این است که لاس و ابریشم بدخراب را از هر جا هست می‌خرد، از ایران هند و ژاپون، فیلاطور دارد ابریشم‌های لجن را می‌کشد، مثل جواهر می‌کند، مخمل می‌بافد، صنعت و هنر این کارخانه این است، می‌گفت سابقاً از ایران زیاد ابریشم می‌آوردند، حالا کم شده بواسطه ناخوشی است.

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها