زاده ۹ شهریور ۱۳۳۱، شاعر و نویسنده اهل میانه.
در زمان جنگ ایران و عراق به صورت داوطلبانه حضور داشت.
ابتدا به شغل عکاسی مشغول بود. سپس عکاسی را کنار گذاشت و در مراکزی، چون کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، هنرستان هنرهای زیبا، امور تربیتی آموزش و پرورش، ستاد تبلیغات جنگ، انجمنهای ادبی، بنیاد شهید، ارشاد اسلامی، جهادسازندگی، جهاد دانشگاهی و دانشگاه در دورههای مختلف فعالیت کرد.
سپس به عضویت هیأت علمی دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان در آمد، اما به جهت پرداختن به پیشه شاعری و فعالیتهای اجتماعی انصراف داد. با اینحال در دورههای مختلفی به تدریس در دانشگاه پرداخت. پس از آن به تهران هجرت کرد و در دانشگاه تهران مشغول شد. همچنین به عنوان کارشناس شعر در حوزه هنری و بنیاد شهید به فعالیت پرداخت.
اشعار قادر طهماسبی بیشتر در مضامینِ مذهبی، انقلابی و عارفانه سروده شدهاند.
عشق بیغروب، روزی به رنگ خون، شکوفههای فریاد، پری ستارهها، پری شدگان و... ازآثار اوست.
سِرّ نی در نینوا میماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود
چهره سرخ حقیقت بعد از آن توفان رنگ
پشت ابری از ریا میماند اگر زینب نبود
چشمه فریادمظلومیت لبتشنگان
در کویر تفته جا میماند اگر زینب نبود
زخمهی زخمیترین فریاد در چنگ سکوت
از طراز نغمه وامیماند اگرزینب نبود
در طلوع داغ اصغر استخوان اشک سرخ
در گلوی چشمها میماند اگر زینب نبود
ذوالجناح دادخواهی بیسوار و بیلگام
در بیابانها رها میماند اگر زینب نبود
در عبور بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشت کوه فتنه جا میماند اگر زینب نبود
***
آن شب که دفن کرد علی بیصدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
در گوش چاه، گوهر نجوا نمیشکستای آشیانِ درد، علی داشت تا تو راای مادرِ پدر، غمش از دست برده بود
همراه خود نداشت اگر مصطفی (ص) تو را
زین درد سوختیم کهای زُهرهی منیر
کتمان کند به خلوت شب، مرتضی تو را
ناموسِ دردهای علی بودی و چو اشک
پیدا نخواست غیرتِ شیر خدا تو را
دفن شبانهی تو که با خواهش تو بود
فریاد روشنی است ز چندین جفا تو را
تا کفرِ غاصبان خلافت عَلَم شود
راهی نبود بهتر از این، مرحبا تو را!
یک عمر در گلوی تو بغض، استخوان شکست
در سایه داشت گرچه علی، چون هما تو را
دزدید نالههای تو را اشکِ سرخروی
از بس که سرمه ریخت به شیون، حیا تو راای مهربان، کنیزک غم تا تو را شناخت
دامن رها نکرد به رسم وفا تو را
خم کردای یگانه سپیدارِ باغِ وحی
این هیجده بهارِ پر از ماجرا، تو را
تحریف دین، فراق پدر، غربتِ علی (ع)
انداخت این سه دردِ مجسّم ز پا تو را
نامت نهاد فاطمه (س)، کان فاطرِ غیور
میخواست از تمامی عالم، جدا تو را
در شطّ اشک، روح تو هر چند غوطه خورد
رفع عطش نکرد، فراتِ دعا تو را
دادند در بهای فدک آخرای دریغ
گلخانهای به گسترهی کربلا تو را
گلخانهی مزار تو را عاشقی نیافتای جان عاشقان حسینی فدا تو را
پهلو شکستهای و علی با فرشتگان
با گریه میبرند به دارالشفا تو را
دارالشفای درد جهان، خانهی علی است
زین خانه میبرند ندانم کجا تو را؟!
غافل مشو «فرید» از این مژدهی زلال
کاین حال هدیهای است ز خیرالنسا تو را