یک فنجان شعر
مبند روی من آن چشمهای زیبا را
مگیر فرصت این لذت تماشا را
برای گوشهنشینی چو اشک میپرسم
از امتداد نگاهت نشان شبها را
نَمی که حاصل فریاد در سکوت من است
کجاست تا برد از دل غبار غمها را
نگاه من چه غریبانه هست دنبالت
چه شاعرانه بگردم تمام دنیا را
بیا و تهمت دلدادگی مزن بر من
چو اشک، گوشهنشین میکند زلیخا را
ز دست و پا زدن اشک قطرههای سکوت
گشوده راه ببینم دو چشم گویا را
نظر شما