هی گفتَه مَیکونند شغل نیست، درآمد نیست.
چَرا این قدر ناشکرید؟ اگر عقل در کلَهتان باشد، نَظاره میکونید آسان مَیشود در این وَلایت پول درآورد؛ آن هم فقط با یَک روز کار کردن در هفتَه.
حتماً مَیخواهید گفتَه کونید همیستر. اَه اَه... باز هم گفتَه کردند همیستر... همیستر دیگر چَه کوفت و زهر ماری است؟ این کاری که گفتَه مَیکونم، نه سرمایه مَیخواهد نه تخصص.
یَک روز پنجشنبَه که از فرط ناامیدی و نبود کندَهکاری ماندَه بودم چَکار کونم، با «نظیر نجیب» در حال چرخ زدن در خیابان چَشمانم بَ گلهای درون بولوار میخکوب بَشد و برقی بَزد. از دوچرخَه پیادَه شدم و در یَک فرصت موناسب چند دستَه گل چیدَه کردم. همَه را دست نظیرنجیب دادم و با دوچرخَه بَ سمت مزارستان این وُلسوالی روان شدیم.
مزارستان شلوغ بود. دم در ورودی ایستَه کردم و فریاد بَزدم گل دارم، گل دارم. مگر مردَههایَتان را دوست ندارید؟ مگر نَمیخواهید در این شبی جومعَه خوشحالَشان کونید؟ برایَشان گل خریدَه کونید دیگر...
خولاصه، شاخَهای ۵ هَزار تومان فروختَه کردم. از طرفی یَک کاغذ بزرگ چند میتر بعد از خودم بَ تنه یَک درخت بزرگ چسباندم و روی آن با خط قیرمز نوشتَه کردم: «پرپر کردن گل ممنوع. تازه پَیگیرد قانونی هم دارد.»
نظیر نجیب را هم مأمور بَکردم هر کسی فاتَحهاش را مَیخواند و روان مَیشود، گل روی قبر را بردارد و بَ دست من بَرساند. با این روش هر شاخَه گل را بَ چند نفر فروختَه کردم؛ تا زمانی که دیگر پژمرده مَیشد.
شاید باور نکونید؛ نزدیک بَ دو مَیلیون تومان کاسب شدم.
باز هم گفتَه کونید شغل و درآمد نیست. تا کارآفرینیِ دیگر خدا نیگهدار...
به پایگاه خبری - تحلیلی هورگان خوش آمدید... هورگان یعنی محل زایش خورشید