تعداد بازدید: ۱۵۵
کد خبر: ۲۰۷۱۶
تاریخ انتشار: ۳۰ تير ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۰ - 2024 20 July

سرم را از روی گوشی بلند کردم و رو کردم به بی‌بی...

- عه، پنج‌شنبه‌ام انگار سالگرد عباس آقاس...
بی‌بی نگاهم کرد...

- راس میگی؟ اَ کجا میونی؟  

- آگهیشو زده بی‌بی، اومده رو گوشیم...
بی‌بی گل از گلش شکفت...

- خوووو نپه! خدابیامرزه عباسه، حتماً حتماً بویه بری مراسمُش بیریم. تازه یی پلویی‌ام پنشنبه افتیدیم، مَلوم نی حالا ماخان چی‌چی بدن؟

- غذا نمیدن بی‌بی.

- نیدن؟

- نه!

- تو اَ کجا میونی دختر؟

- دخترش می‌گفت، همین چن وقت پیش...

بی‌بی اخم‌هایش رفت توی هم...

- ینی چی‌چی که نیخوان چی بدن؟ خَجِلت نیکشن؟ حیا نیکنن؟ ایطو ماخان اِترام عباسه نیگه دَرن؟  

- چه ربطی داره آخه بی‌بی؟

- ربط ندره؟

- نه بی‌بی، نداره. بنده‌خدا‌ها دستشون خالیه، شما که میدونین. بعدشم همین حالا دو تا دختر دم بخت تو خونه داره. خرج و جهیزیه اونا واجب‌تره یا ناهار مراسم سالگرد؟

- نارهار مراسم سالگرد!

- ناهار مراسم سالگرد بی‌بی؟

- هااااااا، ناهار مراسم سالگرد.

- چرا بی‌بی؟

- مردم چی‌چی میگن؟  

- دهن دروازه رو میشه بست بی‌بی، ولی دهن مردم رو نه!  من حاضرم قسم بخورم بی بی که نصف همین آدمایی که میان سر سفره فاتحه، آخرش یه خدابیامرزی‌ام برا اون مرحوم نمیگن... تازه، هزااااار تا عیب و ایرادم می‌گیرن. یکی میگه مرغش نپخته بود، یکی میگه زیادی برشته بود، یکی میگه برنجش خشک بود با هزار تا عیب و ایراد دیگه... من که فک می‌کنم خیلی‌ام کار خوبی کردن والا...

- تو بیخود فک می‌کنی. تو میه اصن فک می‌کنی؟

چیزی نگفتم که دوباره گفت:

- گفتی پنشنبه‌ی هی هفتو مراسمه؟

- بله بی‌بی.

- من خو پام عاجزه، نیتونم برم! تو مخی بیری به سلامت!

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها