ما آپارتمان نشین هستیم و شرایط زندگی ما و همسایهها به گونهای است که تمام صحبتها و پچپچها و رفت و آمدهای یکدیگر را خواسته یا نخواسته متوجه میشویم!
دیشب ساعت ۱۲ جر و بحث و دعوا در واحد بغلی ما بالا گرفت! از حرفهایشان مشخص بود جواد پسر خانواده خطایی مرتکب شده!
جواد با عصبانیت در را به هم کوبید و از خانه خارج شد!
من هم به بهانه بیرون بردن آشغالها پشت سرش رفتم!
وقتی به جواد رسیدم پرسیدم: چیزی شده؟!
جواد یهویی از حالت عصبانیت خارج شد و با صدای بلند زد زیر خنده! شک کردم که خندهاش از درجه بالای کنجکاوی من است یا چیز دیگر!
بعد از خندههای مشکوکش گفت: خانواده داشتند تلویزیون نگاه میکردند که من حولهام را برداشتم تا دوش بگیرم!
چند دقیقه بعد مامان زد پشت در حمام و گفت: جواد زود بیا بیرون چاییت سرد نشه!
من هم با صدای بلند داد زدم: توی این هوای گرم اسب چایی میخوره!
وقتی از حمام آمدم بیرون دیدم مهمان داریم و مادرم با یک سینی چایی دست نخورده از جلوی مهمانها به سمت آشپزخانه میرود!
بعد جواد به افق خیره شد و آهی کشید و گفت: مهمانها اولین خواستگارهای خواهرم بودند؛ فکر کنم پشت سرشان را هم نگاه نکنند! طفلی خواهرم!
من لبخندی زدم و گفتم ایشالا که گفته باشی «اسب» توی این گرما چایی میخوره؟!