زاده ۱۲۶۵ یا ۱۲۷۰ مهشیدی در همدان، از دومان حاج سید صادق امام جمعه همدان، شاعر همدانی بود.
علوم ادبى و عربى را در زاگاهش فراگرفت و با استعداد سرشار و هوش و ذکاوت فوقالعادهاى که داشت در تحصیل دانش، پیشرفت چشمگیرى از خود نشان داد و در شمار استادان بنام شعر و ادب همدان قرار گرفت.
غبار، چندى در طریق عرفان قدم گذاشت و به سیر و سلوک در این رهگذر، عمر صرف کرد. دیوان شعر وی، با این که بیش از هزار بیت نیست، اما مکرر در همدان و اصفهان و تهران طبع و نشر گردیده است.
شیوه او در شعر، همان طرز بازگشت است و نظر به حافظ و سعدی و خاقانی دارد و بعضی از غزلهای او بسیار قوی است.
وى در سال ۱۳۲۲ مهشیدی در همدان درگذشت و پیکرش را به قم منتقل کرده و در صحن حضرت معصومه (س) به خاک سپردند.
بر زلف تو تا باد صبا را گذر افتاد
بس نافهی چین بر سر هر رهگذر افتاد
بس یوسف دل دید در آن چاه زنخدان
دیوانه دلم بر سَر آنان به سر افتاد
ما را ز سر زلف تو این شیوه خوش آمد
کاشفته چو ما بر سر و پای تو در افتاد
یک حلقه از آن زلف گرهگیر گشودند
صد عُقده به کار من بیپا و سر افتاد
دیگر خبر مردم هشیار نپرسد
آن مست که در کوی مغان بیخبر افتاد
تا زلف تو در دست نسیم سحر افتاد
کار من سودا زده زیر و زبر افتاد
***
بر مشامم بوی جانان میرسد
بر لبم جان پایکوبان میرسد
نامده بیرون بشیر از شهر مصر
بوی پیراهن به کنعان میرسد
بر مشامم همره پیک صبا
بوی آن زلف پریشان میرسد
شست برنگرفته از یک چوبه تیر
بر دلم صد زخمه پیکان میرسد
مشنوای جان از غبار ار زانکه گفت
درد مشتاقان به درمان میرسد
***
دلی که در خم زلف بتی اسیر نباشد
عجب مدار که بر ملک تن امیر نباشد
چنان گسستهام از ما سوا علاقهی الفت
که غیر زلف توام هیچ دستگیر نباشد
مرا مگوی چرا پند عاقلان نپذیری
که غیر عشق توام هیچ دلپذیر نباشد
کُشی و زنده کنی ورنه، چون تو هیچ ستمگر
به قتل بیگنهان اینقدر دلیر نباشد
هزار مرتبه داری زمن گریز ولیکن
چو نیک بنگرم از تو مرا گریز نباشد