- من آمادهام بیبی.
بیبی نگاهم کرد.
- عروسی خو نیخِی بیری. مخی بیری عیادت
- لباس پوشیدم بیبی. چیکا کردم مگه؟
- خیلِ خو زود باش دور شد...
- باشه بیبی فقط چی بخریم؟
- چیی؟ چیچی منظورُته؟
- یه چیزی برا مریض. دست خالی که نمیشه
- چطو نیشه؟ میشه، خوبم میشه.
- زشته بیبی... خودم چار پنج تا رانی میگیرم.
- هر کاری دلُت ماخا بکن.
از در نرفته بودیم تو که مچم را گرفت...
- چیهههه بیبی؟
- یکی اَ او رانیا رِ بده من چار تازیاده.
- زیاد چیه بیبی؟ کم میشه. نکنین این کارو...
رانی را گذاشت توی کیفش.
*****
دختر مش قربون که استکانها را جمع کرد سرم را بردم کنار گوش بیبی...
- بریم بیبی؟ نزدیک یه ساعته اینجاییم...
ابرویش را انداخت بالا...
- کجا بیریم میوه نخورده؟ بیشی حالا!
*****
بشقابها که جمع شد دوباره سرم را بردم نزدیک گوش بیبی.
- میوهتون رو هم که خوردین بیبی. بریم...
- میریم حالا، مِخی بیری خونه گورِته بِکَنی؟ بیشی یَی لقمه نونی چی بخوریم، تلافیای چار تِی رانیو دربیا!
- وا! بیبی؟ بشینیم برا شام؟ مش قربون حال دُرستی نداره، شاید جلو شما راحت نباشه. بریم دیگه...
- راحته! تو نیخوا جوش مش قربونِ بزنی.
نفس عمیقی کشیدم و دوباره چیزی نگفتم...
*****
سفره که جمع شد سرپا ایستادم...
- بیبی جون بریم دیگه...
بیبی ایستاد...
- زَمتتون دادیم... ببخشیده!
خم شد چادرش را بردارد...
- خو دیه گلاب... بیریم ننه؟
در را که زدند، بیبی کمی پا شل کرد و نگاهش که به مش موسی افتاد گل از گلش شکفت...
- انگا قسمت نیس ما امروز بیریم خونه ننه!
به پایگاه خبری - تحلیلی هورگان خوش آمدید... هورگان یعنی محل زایش خورشید