نوشته: آنتوان دوسنت اگزوپری / ترجمه: محمد قاضی / قسمت سوم
در شمارههای قبلی، داستان زیبای شاهزاده کوچولو را خواندید تا به اینجا رسیدیم که خلبان با شازدهکوچولو دوست شد و حتی یک جعبه کشید که داخل آن یک گوسفند بود.
*****
شازده کوچولو که از من زیادچیز میپرسید، خودش مثل اینکه هیچوقت پرسشهای مرا نمیشنید. فقط از کلماتی که جسته گریخته از دهانش میپرید، کم کم همه چیز بر من آشکار شد. باری همینکه او اول بار هواپیمای مرا دید پرسید:
- این دیگر چه جور چیزی است؟
- این چیز نیست، هواپیما است. پرواز میکند. هواپیمای من است
و از اینکه به او گفتم پرواز میکنم به خود بالیدم. آن وقت او داد زد:
- چطور؟ تو از آسمان افتادهای؟
با فروتنی گفتم: آره.
- آه! این دیگر مضحک است ...
و شازده کوچولو با چنان قهقهه جانانهای خندید که مرا سخت عصبانی کرد. آخر من دلم میخواهد همه بدبختیهای مرا جدی بگیرند. بعد افزود:
- خوب، پس تو هم از آسمان آمدهای! تو مال کدام ستارهای؟
بلافاصله نوری از راز پیدا شدن او به دلم تابید و ناگهان پرسیدم:
- پس تو از ستاره دیگری آمدهای؟
اما او جواب نداد، و همان طور که به هواپیمای من نگاه میکرد سرش را آهسته تکان میداد.
- راستش تو با این وسیله نباید از راه دوری آمده باشی...
و بعد به رؤیایی فرورفت که مدتها طول کشید. سپس گوسفند مرا از جیبش بیرون آورد و غرق تماشای آن گنجینه شد.
سعی کردم بیشتر چیز بفهمم و گفتم:
- تو، آدمک کوچولوی من، آخر از کجا میآیی؟ منزلت کجاست و گوسفند مراكجا میخواهی ببری؟
او پس از سکوتی تفکر آمیز جواب داد:
- خوبی صندوقی که تو به من دادهای در این است که شبها برای او لانه میشود.
- البته. و اگر تو بچه خوبی باشی طنابی هم به تو میدهم که روزها او را ببندی، و یک گلمیخ میدهم.
مثل اینکه پیشنهاد من به شازده کوچولو برخورد، چون گفت:
- ببندمش؟ چه فکر عجیبی!
- ولی اگر او را نبندی سر میگذارد و میرود و گم میشود...
دوست من باز خنده بلندی سر داد و گفت: مگر کجا میرود؟
- هر جا که شد. راستِ خودش را میگیرد و میرود.
آن وقت شازده کوچولو به لحنی جدی گفت:
- عیب ندارد. خانه من خیلی کوچک است!
و مثل اینکه قدری افسرده باشد به گفته افزود:
- آدم اگر راستِ خودش را بگیرد و برود نمیتواند زیاد دور برود...
من به همین شیوه مطلب دومی را که بسیار مهم بود فهمیدم، و آن اینکه ستاره وطن شازده کوچولو از یک خانه معمولی کمی بزرگتر است!
این موضوع چندان مایه تعجب من نشد، چون خوب میدانستم که غیر از سیارات بزرگی مانند زمین، مشتری، مریخ و زهره که به هر یک از آنها نامی دادهاند، صدها ستاره دیگر نیز هستند، و این ستارهها گاهی آنقدر کوچکند که به زحمت میتوان آنها را حتی با تلسکوپ دید. وقتی ستاره شناسی یکی از آنها را کشف میکند به جای اسم شمارهای به آن میدهد، مثلاً آن را «ستاره ۳۲۵۱» مینامد. / ادامه دارد
نظر شما