بیبی پشت چشمی نازک کرد و رو به آقا منوچهر که چهارزانو در سه کنج دیوار تکیه داده بود گفت:
_ منوچ تو خجلت نیکشی؟ حیا نیکنی؟ مرده شور هو سیبیلِی کت و کُلفتُتِ بزنن، آخه اَ توام میگن مرد؟ آخه مرد ناحسابی، بری چیچی رفتی تقاضِی طلاق دادی؟ خجِلَت نکشیدی با دو تا بچه؟ مرده شور هو قیافَته بزنن؟
منوچهر آمد لب وا کند که بیبی گفت:
_ حرررررف نزن... میگم حرررررف نزن... فقط بوگو تقاضِی طلاق دادی یا نه؟
آقا منوچهر گوشه سبیلش را جوید و تا آمد لب وا کند، دوباره بیبی گفت:
_ میگم حررررف نزن، فقط بوگو ایطو غلطی کردی یا نه؟
آقا منوچهر نفس عمیقی کشید...
_ خو بیبی شوما که اجازه نیدی آدم حرف بزنه... الان میذارین من حرف بزنم؟
بیبی نفس عمیقی کشید...
_ خو بنال بینم چی میگی؟ فقط بوگو رفتی تقاضِی طلاق دادی یا نه؟
_ بله بیبی، بله، تقاضا دادم...
_ خو تو بیخود کردی... هی ماخام مث آدم حرف بزنم، هی ماخام باکَلاس باشم، هی میگم جنتلمنگ باشم، میه میذرین؟ خو تیر ناحق بیا هو سر دلُت، بری چه ای کارو رِ کردی؟ نکنه زیر سرُت بلن شده، ها؟ راسُشه بوگو...
گوش چپ آقا منوچهر را گرفت و شروع کرد به کشیدن که داد آقا منوچهر بلند شد...
_ ای بابا، چکار میکنی بیبی، خو شما اجازه بده من حرف بزنم...
_ خیل خو بنال...
_ زری ازُت گفته بری چه من ماخام طلاقُش بدم؟ چن وقته پیله کرده اَ من که ماشین ماخام، خون منه کرده تو شیشه... میگم ندرم، والا ندرم، بلا ندرم، میگه ماخام... هی دوسه روز پیش دیه رفته مهرُشه گذوشته اجرا که یا ماشین یا مَهرُم... اگه داشتم خو برش میسَدم، دیه ای کارا رِ نیخواس بکنه... حالا تو بوگو حقشه طلاقُش بدم یا نه؟ خودُت جوی من بودی چکار میکردی بیبی؟
بیبی دهان بازش را بست...
_ راس میگی منوچ؟
_ ها والا... جون بچم راس میگم...
بیبی نفس عمیقی کشید...
_ وووووی ای خو بری من نگفتود بری چی چیه. نپه حالا که دری طلاقُش میدی، یَهویی سه طلاقَش کن!
گلابتون