میگویند و شنیدهام در اینجا متولد شدهام و جهان را به گریستن آغاز کردهام. میگویند و شنیدهام در اینجا کَسانم رخت عافیت پوشیده و نیز بعضیشان به دیار حق شتافتهاند.
اماآنچه تعلق خاطر مرا به شفاخانه شهرم بیشتر میکند، خاطرات و ناگفتههایی است که در گذشته مانده و هرچه میگذرد ارزششان افزون میشود؛ چون پردهنشینند؛ به سانِ گلاب ناب غزلیات حافظ..
باری ... و اکنون من عضو کوچکی در بیمارستان هستم و بر من ماجراهایی گذشته و میگذرد که مرا میتراشد، صیقل میدهد، میگدازد ، میآموزد و وجودم را در پیکرهای از تجربه تسلیم میکند.
به اینجا که قدم گذاشتیم ابتدا آموختیم برخوردمان، لبخندمان، و نگاه مهربانمان بهترین معالج بیمارانی است که شاید برای درد جسم میآیند، اما روانشان خستهتر از تصورمان است و محتاجند به نگاه نافذی که دوام بیاورند و امیدوار شوند به بهبودی.
بعد آموختیم «تن آدمی شریف است به جان آدمیت»
پس برای ما پدری که دستهایش از فرط زمهریر زمستان ترک خورده، ارزشش همقدر بانوییست که تن پوش گرانقیمتی از برترین برندهای جهان دارد...
و بعد آموختیم شغلمان، بحران است و مدیریتش، مهمترین وظیفه.
پس ماندیم، یاد گرفتیم و به علممان وسعت دادیم به اندازه سلامتی شهرمان و قد کشیدیم.
گاهی میان آن روزها که برقآسا میگذشت، آوار اندوه مردمانمان برای جوانهای نورسته، بیاندازه سهمگین بود ... چون واژگون شدن کاروان سربازان در لایرز که بر دلمان داغ گذاشت ...
چون سنگ سنگینِ معدنی که کارگری را مجال خون رسانی نداد.
و چقدر زیادند روزهای خاکستری
و همینطور طعم شیرین اتفاقات مبارکی که هنوز لبخند به صورتمان مینشاند ... چون مرد جوانی که از مرگ حتمی کرونا نجات یافت ...
چون تولد نازفرشتگانی که خوشبختی را به ارمغان میآورند و نوید حضور خداوند هستند.
*****
اینجا فقط محل کار برای چند ساعت از روز نبود ... اینجا مکان حادثههایی بود که همه با هم برای رسیدن به عاقبتِ خیرش چون سمفونی بتهوون، هماهنگ و موزون مینواختیم.
که دیوارها و درختهایش شاهد مسکوتِ این حوادثند...
اینجا، بیمارستان شهرم - شهدای نیریز- با بیش از چهل سال خاطره تلخ و شیرین و نگفتنی، در اوج شکوه، تنها ساختمانیست که افروختن دوباره آفتاب امیدش برای مردمان شهرم، نیازمند نگاهِ مهرِ مردان مسئول است...
پوشیده نیست ... اکنون اولویتمان غم نان است؛ و اما غمِ طبیب هم هست که درون آبادی، چراغ شفاخانه را بیفروزد.
ایمان دارم شهرم پر از فرزندانیاست شایسته که توانشان وافر است برای شروع دوباره. به امید بازگشت آنچه حق مسلممان است. باشد که امر به انجام کنند... به امیدش