هفته پیش بیبی و گلابتون نبودند و از «شهر هرت» رفته بودند.
غلامرضا خان آراسته هم از آن سر ایران دلش برای بیبی تپید و شعری در وصف حال خویش و بیبی و گلاب سرود و از درد فراق نالید.
به بیبی نامه دادم از سَر درد
که بیبی جان، به «شهر هرت» برگرد
بیبیِ ما ای عزیز، ای مُشک ناب
روی از فرزندگانت برمتاب
قلب ما از دیدنِ تو شاد بود
خانهی ما از شما آباد بود
آمدم با شوق و ذوقِ بیشمار
تا به دیدار شما گیرم قرار
آمدم تا دمی تو ر ا بینم
پیش روی گُلِ تو بنشینم
هرچه گشتم ندیدمت در شهر
نکند بیبیام نمودی قهر
ما اهالی شهرتان یکجا
همه داریم التماس دعا
جان بی بی گلاب گل خوبست
دختری مهربان و محجوبست
گر تو را سر به سر گذاشت ببخش
قصد بد که نداشت ببخش
بازاو را بگو قلم بردار
گوش برحرفهای من بسپار
قلمت را دوباره جوهر کن
ماجرای مرا مکرّر کن
شهر هرت است بیبی است و گلاب
شهر را نکن به قهر خراب
غلامرضا آراسته - ١٣/٧/١٣٩٨