یک فنجان شعر
خوش آمدی بنشین بیتو ماه کنعانم
چهها که بر سرم آمد خودم نمیدانم
کنار بسترِ دلتنگیام که میرویید
گلِ وصالِ تو هر شب ز اشک پنهانم
در آسمان نگاهت دلم که ابری بود
بهانهای که ببارد دو چشم گریانم
در این خیال که دستم چو شانه در زلفت
که مو به مو به تو گوید ز شام هجرانم
در این کشاکش ماندن و رفتنت اشکم
مدام میچکد از لابهلای مژگانم
نظر شما