تعداد بازدید: ۶۷
کد خبر: ۲۰۰۸۳
تاریخ انتشار: ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۱ - 2024 11 May
نویسنده : سروش صحت

جلوی تاکسی نشسته بودم و بیرون را نگاه می‌کردم. 

وانت نیسان آبی رنگی از کنارمان رد شد که بالای سپرش نوشته بود: «خرید ضایعات بهانه است، کوچه کوچه شهر را می‌گردم، بلکه تو را پیدا کنم.»‌
‌‌به راننده گفتم: «خدا کنه گمشده‌اش رو پیدا کنه.» 

راننده گفت: «اتفاقاً کاش پیداش نکنه.‌»

- چرا؟!‌

- ‌«برای اینکه اگه پیداش کنه، می‌بینه یه عمر الکی گشته، بهت قول می‌دم اگه همدیگه رو ببینند، دو تا غریبه‌ان؛ نه اون دیگه اون آدم سابقه نه این.» 

سکوت کرد و لحظه‌ای بعد گفت: «آدما نه باید خیلی به هم نزدیک بشن، نه باید خیلی از هم دور بشن.» ‌

گفتم: «ولی شاید هم هیچ کدوم فرقی نکرده باشن.» 

راننده گفت: «زمان عین سوهانه، تندی و تیزی رو می‌بره و شکل همه چی رو عوض می‌کنه.» 

به صورت راننده نگاه کردم، صورتش پر از چین و چروک بود.‌

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها