اما او هنر را انتخاب کرد، گرافیک و نقاشی را، چیزی که به آن عشق میورزید...
شبیه برخی از جوانان امروزی حرف نمیزند. پخته و آرام است. از نقاشی و هنر که حرف میزند، چشمانش برقی عجیب دارد و رضایتی در چهرهاش موج میزند.
آیدا آسمند ۲۱ سال دارد و شاید بتوان او را کمسن و سالترین مربی نقاشی حال حاضر نیریز نامید. کسی که از ۹ سالگی کشیدن نقاشی و از ۱۶ سالگی کار تدریس نقاشی را شروع کرده و به این کار عشق میورزد...
چه شد که به نقاشی علاقهمند شدید؟
از همان بچگی نقاشی را دوست داشتم و، چون ساکن آبادهطشک بودیم و در آنجا کلاسی برگزار نمیشد، خودم سعی کردم به طور خودآموز نقاشی حرفهای را یاد بگیرم. وسایل سیاهقلم را تهیه کردم و از نه سالگی شروع کردم به کشیدن طرحهای سیاهقلم. برای این کار از کسی کمک نگرفتم، یعنی کسی نبود که از او کمک بگیرم. طرحها را میکشیدم و حس میکردم طرحهای بعدی از قبلی بهتر میشود. ده ساله بودم که اولین سفارش کارم را گرفتم. آقایی نیریزی بود که عکس بچهاش را آورده بود تا بکشم که این موضوع خیلی مرا خوشحال کرد و به من انگیزه داد.
در چه تکنیکهایی از نقاشی فعالید؟
مدادرنگی، نقاشی کودک و سیاهقلم. همیشه کشیدن چهرهی آدمها برایم لذتبخشتر از کشیدن منظره و گل و اشیا بود و شاید به همین خاطر بود که سیاهقلم را به طور حرفهایتری دنبال کردم.
آنطور که شنیدهایم از ۱۶ سالگی کار تدریس را شروع کردهاید؟
از ۱۶ سالگی اولین کلاسم را در استهبان شروع کردم و به تدریس سیاهقلم و مدادرنگی پرداختم. استقبال از کلاسها فوقالعاده بود، به طوری که من از ساعت ۷ صبح تا ۱۱ شب کلاس داشتم. مدتی هم در آبادهطشک کلاس داشتم و الان حدود یک سال و چند ماه است که در نیریز فعالیت دارم. البته کار آموزش را به صورت مجازی هم انجام میدهم که شاگردان زیادی در این زمینه و از شهرهای مختلف با من کار میکنند.
پس طبیعتاً از این حرفه کسب درآمد هم دارید؟
صدالبته و از درآمد آن هم خیلی راضیام. برگزاری کلاسها و انجام دادن کارهای سفارشی درآمد خوبی دارد. خدا راشکر هیچوقت از انتخاب این رشته ناراضی نبودهام، هرچند که با معدل بیست شاید حتی میتوانستم در رشته پزشکی نیز قبول شوم و با مخالفت خانواده این رشته را انتخاب کردم.
از نظر شما هنر چه رنگی است؟
هنر و رنگ آن قابل توصیف نیست. از نظر من هر شاخه و گوشهی آن، رنگ خاص خود را دارد و نمیتوان آن را در یک رنگ تشخیص داد.
بهترین طرحی که تابهحال کشیدهاید چه بوده؟
شاید تابه حال بیش از ۵۰۰-۴۰۰ طرح کار کرده باشم، اما فکر میکنم عکس عموی شهیدم از بقیهی طرحها متفاوتتر بود، چون آن را با عشقی خاص کشیدم.
آیا تابه حال نمایشگاهی هم برگزار کردهاید؟
بله، در دیماه سال گذشته نمایشگاهی از آثار مدادرنگ و سیاهقلم هنرجویانم در نگارخانه فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار شد که در شبکه استان فارس نیز پخش شد.
نگاه مردم به شما از دید یک هنرمند چگونه است؟
رفتارشان احترامآمیز است و دید خوبی دارند، ولی اکثر مردم هنر را کاری سطحی و به دید سرگرمی نگاه میکنند، درصورتی که اصلاً این چنین نیست. هنر غذای روح است و نمیشود آن را وصف کرد.
هنر بهتر است یا ثروت؟
من فکر میکنم اگر هنر داشته باشی و راه استفاده از آن را بلد باشی، میتوانی با آن به ثروت هم برسی. کسانی که میگویند، در هنر نانی نیست، راه کسب درآمد از آن را بلد نیستند. من برای خودم، هنرم و کارم خیلی تلاش کردم و جنگیدم. الان وقتی خودم را با هم سن و سالانم مقایسه میکنم میبینم چقدر دنیایم با آنها متفاوت است. اکثر آنها به این فکر میکنند که مدل ناخنشان چطور باشد یا اینکه چه بپوشند، درحالی که دغدغه من این است چطور در کارم پیشرفت کنم تا بتوانم طرحهای بهتری بکشم و هنرجویان بیشتری جذب کنم.
چه مشکلاتی در زمینه کاری خودتان دارید؟
اجازه تدریس خصوصی به افراد زیر ۲۷ سال را نمیدهند و این بزرگترین و تنها مشکل ماست. برای آموزش خصوصی به طور جداگانه میگویند یا باید بالای ۲۷ سال سن داشته باشی یا متأهل باشی که خب من هیچیک از این شرایط را ندارم. جالب اینجاست که مسئولان یکی از شهرها وقتی تقاضای مجوز کردم گفتند تنها کاری که میتوانی انجام دهی این است که تعهد بدهی و امضاء کنی که تا شش ماه دیگر متأهل میشوی، این طور ما میتوانیم به تو کلاس بدهیم! از همین روست که من در آموزشگاه باران و در کنار خانم نصیری کار تدریس هنرجویان را انجام میدهم و نمیتوانم مکانی مستقر برای خودم داشته باشم. تنها توقعی که از مسئولان دارم هم همین است، اجازه دهند در مکانی مستقر کار تدریس را انجام دهم.
خاطراتی هم در زمینهی کاریاتان دارید؟
سال ۱۴۰۰ در استهبان، بالای یک پارچهفروشی کار تدریس نقاشی را انجام میدادم. ساعت ۶ صبح دیدم گوشیام زنگ میخورد و جواب که دادم، دیدم آقای پارچهفروش است او گفت: خانم آسمند، چه نشستهای که هنرجویانت دیروز شیر روشویی را باز گذشتهاند و آب همه جا را برداشته و همه چیز به گند کشیده شده. سراسیمه به آنجا رفتم و چشمتان روز بد نبیند، دیدم همه کارگاه نقاشی و البته پارچهفروشی را آب برداشته و همهی پارچهها رنگ داده. پارچه سفید، آبی شده بود و پارچهی آبی، هفترنگ! بدترین چیز ممکن پیش آمده بود!
فقط برایم جای تعجب داشت که آقای پارچهفروش که البته زیاد آدم آرامی هم نبود، چرا آن روز چیزی نگفت و دعوا به راه نیفتاد.
البته گرفتن تولد غافلگیرکنندهام در ۱۶ سالگی توسط هنرجویانم و مادرانشان هم از خاطرات شیرینی است که فراموش نمیکنم.