/ داستان ما، داستان چوپانی است که از یک طرف به گوسفندش پوست خربزه میداد و از طرف دیگر دنبهاش را وزن میکرد تا ببیند چاق شده یا نه... ما میخواهیم اگر امروز برخوردی کردیم، فردا به نتیجه برسیم، در حالی که این شتاب، در هیچ موقعیتی بهره نمیدهد.
حتی غذا هم بلافاصله به رگها و سلولها منتقل نمیشود، بلکه بارها و بارها کنترل میشود.
بذری که تو امروز کاشتهای، بعد از ماهها سر از خاک در میآورد و پس از مدت درازی ریشه میدواند تا بار دهد تا سُنبله شود.
/ کودک انسان، مانند بچه سایر حیوانات نیست. فقط شکم و بدن نیست تا برای تولیدش منتظر درآمد و خوراک و لباس باشیم؛ همین که بودجه بود، قطارشان کنیم و همین که تنگدستی پیش آمد شعار بدهیم، اولاد کمتر، آسایش بیشتر...
کودک گذشته از آن که شکم و بدن دارد؛ یعنی گذشته از احتیاجاتی راجع به خوراک و پوشاک و مسکن و... صاحب مغز و دارای فکر و روح است و باید به تربیت این دو قسمت هم پرداخت. باید این گونه مسایل را هم در نظر گرفت؛ و برای این چنین تربیتی، اگر پدر و مادر، آمادگی و شناخت داشته باشند، عوامل تربیتی و نیازها و طرز برآوردن نیازهای کودک را شناخته باشند، میتوانند هفتاد تا فرزندش را هم تربیت کنند، در غیر این صورت از عهده یک نصفه اش هم بر نمیآیند.
/ [تربیتکننده]باید آگاه باشد که قول ندهد و اگر هم داد حتماً وفا کند تا همین راستگویی او، در این مورد هم یک درس باشد.
او باید متوجه باشد که جایزهها به صورت باج در نیاید و کودک، سوداگری نشود که در برابر هر کار خوبی، طلبکار جایزهای باشد؛ چون این روحیه بچه را فاسد میکند و این نقطه ضعف، او را خود کمبین کرده و ارزان قیمت بار میآورد که زود میتوان خریداریش کرد و به هر کاری وادارش نمود، لذا آنجا که خود کودک میگوید اگر فلان چیز را بدهی فلان کار را به خوبی انجام میدهم، نباید از این عامل استفاده کرد؛ چون این پیشنهاد، از یک نیرنگ کودکانه و یک پلتیک شیطنتآمیز خبر میدهد و این خود علامت فساد در روحیه و قابل خریداری بودن روحیه کودک را میرساند.
در اینجا باید با سکوت و همچنین تهدیدها، بچه را ناامید کرد، البته نه تا حدی که امید کود ک را قطع کند.