بیبی چمدانم را گذاشت جلویم.
- این چیه بیبی؟
- چمدون...
- دارم میبینم بی بی، ولی چکارش کنم آخه؟
- راتِه بکَش بروو.
- وا! ینی چی بیبی؟ چرا آخه؟
- اَ قیافَت خوشُم نِیا!
- وا، ینی چی بیبی؟ چیکار کردم آخه من؟
- هی که کاری نیکُنی میگم برو! اَ صب تا شو ورِ دل من نِشِِِِسی، لِنگُتم اِناختی رو لنگُت،ای چی گیرون، خرجُتم اُفتیده رو دَسِ من...
-، ولی آخه بیبی من به اینجا، به شما، عادت کردم.
- ماخام صد سال سیا عادت نکنی... برو دسُتم درد نکنه بریای چن وَختی پَلوم بودی.
-، ولی آخه من برم شما تنها میشی که بیبی.
- من تَنا نیشم. اَصن میفمی چیچیه؟
- نه بیبی جون چیه؟
- راسُشه بخی ماخام اتاق تو رِ بدم کِرِیه. یَی زَنی تَنِی هه با بچش دیروزم اومده خونو رو دیده گفته میام برجی دو مِلیون و نیمم میدم.
-، ولی آخه بیبی...
-، ولی و مرضضض، دیَم، ولی ولی میکنه. برو شَکلُته نیخام بینم.
- ینی دیگه اصلاً نیام بیبی؟
- نه خدا خیرُت بده. دیدار به قیاااااامت...
*****
سه چار هفتهای از رفتنم به خانه بابا گذشته بود که گوشیام زنگ خورد... بیبی بود.
- الو بیبی...
- چیطوری گلابی؟ خوبی ننه؟ پیدات نی.
- خوبم بیبی جون، شما چطورین؟ خوبین؟
- ها. خوبم ننه. نپه بری چه پیدات نی؟ یار بیوفا شدی ننه.
- کی؟ من؟
-ها دیه. تو...
- چی بگم والا بیبی؟ خودتون گفتین نیا دیگه. مستأجرتون چطوره راستی؟ خوبه؟
- مستأجرو؟ او خو رَدُش کردم رف.
- عه؟ جدی؟ چرا بیبی؟
- ووووی ننه، نیفَمی خو چیطو بود.
جیگرُمه خون کردود.
دو تومن میداد من، نه قبض اُوو میداد، نه قبض برق میداد، نه قبض گاز میداد، نه تیلیفون، میگف مُشترکه من نیتونم.
یس و چار ساعتهام داشت با تیلیفون حرف میزد.
ر روزم پا میشد میرفای وَر او وَر، بَچَشم وَرِ دل من، اَ دیوار راس میرف بالا بَچو، زِنِّگی برم نذوشتود. بیس و چار ساعتم خو مِمون داشت.
یا نَنش اینجا بود، یا دَدش اینجا بود، یا خالَش و بچاش اینجا بودن.
جیگرُم ریس شودود... گفتم پابوشو نیخام اصن اینجا باشی.
- جدی بیبی؟
-ها دیه ننه، میگم خو. حالا اینا رِ ول کن. کی مییِی؟
- کجا بیبی؟
- اینجا دیه. کجا؟
بادی توی خودم انداختم..
- والا راستش بیبی من به اینجا عادت کردم. سخته برام بخوام بیام. باید یه کم بش فک کنم...
جواب بیبی را سانسور میکنم!
چند دقیقه بعد چمدان به دست پشت در خانه بیبی بودم.