خبرِ اولِ این روزهای جهان جنگ است. آدمها به جان هم افتاده و مثل آب خوردن هم را میکشند.
خونریزی همیشه تلخ است، اما آنجا که از میدانِ جنگ به در آید و به خیابانها و خانهها و مدارس و بیمارستانها بکشد، هولناک و جانکاه میشود.
در آخرین و تلخترینِ این خبرها، حملهی ناجوانمردانه و غیرانسانی اسرائیل به بیمارستانی مملو از افراد بیپناه در غزه را شنیدیم و به درد آمدیم.
تصاویر واقعاً ناراحتکننده است. کودکان، زنان، بیماران، کادر درمان، پیران و جوانان همه به خاک و خون غلطیده و فریادها و نالهها بلند است.
اگر به سابقه چنین وقایع خونباری بنگریم میبینیم که پایِ ثابتِ جنگها و خونریزیها افراطیوناند. از هر دین و مذهب و ملیت و مسلکی، افراطیگری همراه است با خشونت و جنگ؛ و انگار ماهیت افراط و جنگ با هم سرشته شده است.
افراطگرایان به دنبال نابودی و تخریب دیگراناند و کمترین نزدیکی با تعقل و میانهروی و آشتیجویی ندارند.
هر جا که جنگی در میگیرد، اگر ریشهیابی کنیم به تندروی و افراط میرسیم. آنها که اهل گفتگو و مدارا و میانهروی نیستند و فقط زبان زور و تهدید دارند.
در نقطه مقابل، آنها که اهل فکر و اندیشهاند، همیشه میانهروی و مدارا و صلح پیشه میکنند.
اکنون میبینیم که در بیشتر کشورهای خاورمیانه، تندروها دست بالا را دارند و این روزها این منطقهی پرآشوب جهان بیشتر از همیشه بوی خون میدهد.
بیشترین بهایِ گرانِ این افراطیگری را همیشه کودکان و زنان میدهند. آنها که آسیبپذیرترین اقشار جامعهاند.
اکنون آزمونی سخت پیش روی حاکمان و سیاستمداران است. حالا دیگر وقت و فرصت محکوم کردن نیست.
باید کشورها و مجامع بینالمللی یکپارچه شوند و بطور عملی به میدان بیایند و جلو خشونتها را بگیرند.
بیشتر جنگها پیروز ندارند و همه بازندهاند و از همه بیشتر، کودکان و زنان و دخترکانی که نماد لطافت و زیباییاند.
در این وانفسا اتحادیه عرب کاری نمیکند، سازمانهای حقوق بشری ساکتند، و سران کشورهای منطقه روی مبلهای نرم و گرم هرکدام یک طرف را محکوم میکنند. این دردی را دوا نمیکند.
باید هر کشوری هرچه در توان دارد به میان بیاورد برای توقف جنگ؛ و برای رفع ضروریترین نیازها در غزه. آنجا درهای جهنم باز است و همهچیز در حال سوختن و نابودی.اس
رائیل ثابت کرده که در خشونت و تندروی چیزی کم نمیگذارد. بعد هم پشت لابی قدرتمند خود پنهان میشود و مجامع جهانی را وادار به سکوت میکند.
الان لحظه عمل است. باید همه دست به کار شوند تا کودکی دیگر کشته و یتیم نشود. حتی شده با تعلیق قراردادهای نفتی و اقتصادی کشورهای نفتی با اروپائیان، لغو مسابقات ورزشی. این جنگ اگر به فوریت تمام نشود، شاید دامان همه کشورهای منطقه را بگیرد.
از این قطعنامه تا قطعنامه بعدی، از این محکومیت تا محکومیت دیگر، صدها نفر، چون برگ بر زمین میریزند و هزاران نفر فدا میشوند و این نابخشودنی است.
*****
در ادامه و به همین بهانه شعر
«آیتی در سرزمین پیامبران» از غادهالسمان بانوی شاعر اهل سوریه تقدیم میشود:
چشم هایم را بستم و به تو فکر کردم ...
ترسان و لرزان
شادی هایت را جستجو کردم
پی بغض هایت گشتم
مادر بزرگت را دیدم
و اجدادت همه را
روان بود یک خون مذاب
یک سنگینی عظیم ...
دوران کودکی ات را مرور کردم
نگاه پرشور مادرت را وقتی اولین بار
بر روی پاهای کوچکت ایستادی
در اردوگاه ...
چشمان درخشان پدرت
وقتی اولین دندان را در آوردی
که از شیر بگیرندت
در اردوگاه...
آهنگ تو نتهای خود را مییافت ...
در تاریکیها
در اردوگاه ...
چشمانم را بستم آیت عزیز
که به همه چیز تو
در حد توانم فکر کنم
به موهای شرابی ات
به موهای بلوطی ات
به موهای سیاهت
به بلوغت در اردوگاه
به دفترهای خوانده نشده چشمانت ...
نتها غوغا میکنند
تو دنبال میگردی
سنگ را در دست برادرانت دیدهای
سر تکان میدهی
از مدرسه آمدهای
هوا بوی باروت میدهد
مادر خوشحال در آغوشت میگیرد
و تو نگاهت زاویه دار است ...
داری شعری از غاده السمان را زمزمه میکنی؟
«هان من دیوارهایی را که با موشک سوراخ شده
از خود جدا میکنم ...
گریهی کودکان و صفیر نارنجک را
از گوش هایم دور میکنم ...
خانههای سوخته را از خود جدا میکنم
غرور مردان مسلح را از خود جدا میکنم
وکسانی که قطعنامهها
در مجلات و روزنامهها
با اعداد و ارقام میزنند
از خود جدا میکنم ...
فریادهای خودخواهانهی چریکها را
از خود جدا میکنم ...
و صدای گلنگدن کلاشینکف را
تنها کلمهای که حاکم است ...
نوحه و زاری مادران را در گورستانها
از خود دور میکنم ...
و هذیان کودکان را در پناهگاهها
و فریاد رادیو را که عظمت خدای قربانگاهها را
تسبیح میکند
آن گذشتهی آغشته به فریب را
از خود دور میکنم ...
و در وان مرمرین فرو میروم
هان من تنم را خشک میکنم
تنی که آن را کفشهای افراد مسلح
و شنی تانک هایشان پایمال کرده بود
تنم را با حوله حریر و مطرز به آتش بازی
خشک میکنم
و به گردنم عطر میزنم،
اما با دهشت فریاد میزنم
آنجا در گردنم کلیدی آویخته
چسبیده به استخوان سینه ام
چنان که گویی ادامهی استخوان من است:
کلید خانه ام ...»
آیت
چشمانم را بستم و به تو فکر کردم ...
تلاش کردم همهی زندگی ات را
در ذهنم تصویر کنم
که بدانم چگونه در آستانهی بیت المقدس
دختری به بمبی بدل شد
که به هیچ معبدی دل نداده بود
که هیچ سجدهای نکرده بود
به یک مفتی در مصر
و یا هر چیز دیگر
سنگین قدم بر میداری
آخرین راه رفتنت ...
میخواهم شانه هایت را بگیرم
و محکم تکانت دهم
آیت باید کمی حرف بزنیم
دستانم از تنت عبور میکند
آخرین وزش باد در گیسوانت
چشمانم را باز میکنم
تو منفجر شدهای ...