زاده سال ۱۳۴۸ خورشیدی، شاعر ارسنجانیتبار شهرستان فسا.
تحصیلات ابتدایی را در ارسنجان گذرانید و سالهای پس از آن به دلیل شغل پدر در فسا ساکن شد. تحصیلات عالی را تا دکتری زبان و ادبیات فارسی ادامه داد. بیشتر در قالب غزل شعر میسراید و اشعار او ناب و روحبخشند. مجموعه چهار جلدی «خلاصه خوبیها» و مجموعه سهجلدی «حنجرههای ملکوت» از آثار چاپ شده اوست.
آن سوتر از تمامی قول و قرارها
پاییز را قدم زدهام بیتو بارها...
امروز،جمعه،چندم آذر،خیال کن
داری قرار با من دل بیقرار...ها
قلیان و چای،طعم غزل بر لبان من
چشم تو شاهبیت همه شاهکارها
یک شب بیا تو با چمدانی پر از سلام
در ازدحام مبهم سوت قطارها
باز آن نگاه مخملی نخنمای را
چون گل بدوز بر تن ما وصله دارها...
ما خستهها، فناشدهها، ورشکستهها...
ما بدقوارهها، یلهها، بدبیارها...
***
گفتی نمیخواهی که دریا را بلد باشی
اما تو باید خانهی ما را بلد باشی
یک روز شاید در تب توفان بپیچندت
آن روز باید! راه صحرا را بلد باشی
بندر همیشه لهجهاش گرم و صمیمی نیست
باید سکوت سرد سرما را بلد باشی
یعنی که بعد از آن همه دلدادگی باید
نامهربانیهای دنیا را بلد باشی
شاید خودت را خواستی یک روز برگردی
باید مسیر کودکی ها را بلد باشی
یعنی بدانی «مرد در باران » کجا میرفت
یا لااقل تا « آب بابا» را بلد باشی
حتی اگر آیینه باشی، پیش آدمها
باید زبان تند حاشا را بلد باشی
وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری
باید هزار آیا و اما را بلد باشی
من سادهام نه؟ ساده یعنی چه؟ نمیدانم
اما تو باید سادگیها را بلد باشی
یعنی ببینی و نبینی! بشنوی اما
یعنی زبان اهل دنیا را بلد باشی
چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری
باید تو مرز خواب و رؤیا را بلد باشی
بانوی شرجی! خوب من! خاتون بیخلخال!
باید زبان حال دریا را بلد باشی
شیراز رنگ خیس چشمت را نمیفهمد
ای کاش رسم این طرفها را بلد باشی
دیروز- یادت هست- از امروز میگفتم
امروز میگویم که فردا را بلد باشی
گفتی: «وجود ما معمایی است» میدانم
اما تو باید این معما را بلد باشی
***
نگذار اینجا بوی خار و خس بگیرم
میخواهم از دنیا دلم را پس بگیرم
میخواهم امشب برگ برگ هستیام را
از شاخههای این شب نارس بگیرم
من آمدم تا حجم اقیانوس را از
جغرافیای شانهی اطلس بگیرم
کولی شدم تا مثل تقدیر نگاهت
آیینه را از هر کس و ناکس بگیرم
اما چه با من میکند چشمت که باید
هم گفته، هم ناگفتهام را پس بگیرم
کر نیستند این ناکسان اما چگونه
داد خود از این لشکر کرکس بگیرم
ای با تنم از عطر کافور آشناتر
نگذار اینجا بوی خار و خس بگیرم
دلتنگم از جنجال جنگی سرد اینجا
با زندگی میخواهم آتشبس بگیرم
در قاب عکسی کهنه مادر چشم در راه
تا ماه را در طوقی از اطلس بگیرم
کو دستمال خیس اشک ای روح باران
تا گرد از آن چشمان دلواپس بگیرم