️گاهى رنج تو، رنج نان و آب و کرایه خانه و وقوق سگ و بىخوابى شب و بوق ماشین و لجبازى بچههاست. گاهى از این فراتر مىروى و مى بینى که نان و آب دیگرى هم بار توست و مسؤولیت توست.
دورترین آدم در دورترین نقطهها به تو ربط دارد. تو در دنیاى رابطهها هستى. اگر آنجا یک نفر وبا بگیرد، این وبا به سراغ تو هم مىآید و تو را هم مىسوزاند و با این ارتباط تو را هم در بر مىگیرد.
اینجاست که غم تو دیگر غم نان و آب خودت نیست، که خودِ تو بزرگ شده و با آگاهى تو از رابطهها وسعت گرفته و بارت را سنگین کرده است.
️کسى که مىداند در دنیاى رابطهها زندگى مىکند، نمىتواند بىتفاوت بماند. پایهى مسئولیت همین نکته است. چیزى که به من مربوط نیست، من مسئولش نیستم، ولى اگر فهمیدم با من رابطه دارد، نمىتوانم بىتفاوت بگذرم و این است که مىسوزم و این است که دردم زیاد مىشود و بار نسلها بر شانهى من سنگینى مىکند.
️گاهى از این هم فراتر مىروى که مسئولیت تو فقط مسئولیت نان و آب نیست، هر فکر خالى، هر قلب خالى، هر روح خسته و خالى هم که باید سرشار و پر شود با تو رابطه دارد و نمىتوانى بىتفاوت بمانى!
️اینجاست که بار تو و درد تو تنها درد خودت نیست، درد نان و آب وآش نیست، که تو با همه وجود خودت و با همه ابعادِ وجودِ دیگران مربوطى. پس مسئولى، پس در فشارى و همراه درد و رنج.
- هر عامل و محرکی مادامی که در درون انسان و در دل انسان رخنه نکند و مادامی که در آن راه پیدا نکند، نمیتواند او را به حرکت وادار کند.
میشود او را بغلطاند، میشود او را به زور بکشد، ولی نمیشود او را راه ببرد!
حتی خدا مادامی که در دل من راه پیدا نکند و عشقش در من ننشیند، نمیتواند محرک من باشد، اکراه و غلطاندن ثمری ندارد و نتیجهای ندارد.
- محدودیتهاست که ما را محروم مىکند. باید این حدود را شکست. چقدر قانعیم! چقدر کم مىخواهیم! بسوزد ریشه کسانى که مىگویند مذهب آمده تا به انسان قناعت بدهد، در حالى که همه انبیاء آمدهاند تا به انسان بگویند که به دنیا که هیچ، حتى به بهشت هم قانع نشود!
️ما در زندگى خود به کمها قانع شدهایم. تمام زندگى ما به یک امکان بانکى و دو تا خانه و یک ماشین و یک زن و چند بچه و ... ختم شده است.
- مؤمن در هنگام دارایی با شُکر و در هنگام گرفتاری با صبر، سالک است و کسی که دو پای شُکر و صبر را دارد، ذلیل نیست. کسی که در تمامی شرایط و در تمامی موقعیتها، موضعگیری مناسب را دارد ذلیل نیست.
- در دنیایی که پیرمردها زیر بار هستند، دخترها فاسد و پسرها ضایع شده اند، دل من به این خوش است که پول هایم را روی هم گذاشته ام و یا آنها را به انگشتر یا طلای چند میلیونی تبدیل کردهام و بعد هم توقع دارم که در نماز شب، دلم بلرزد و یا در حرم که قرار میگیرم، منقلب شوم!
مرحوم بحر العلوم که یکی از علمای بزرگ است، برای یکی از علماء که خود صاحب کرامات است، پیغام میفرستد تا خدمت ایشان برسد. وقتی میآید، میبیند که این بزرگ، در حالی که دست به محاسنش گرفته، خیلی منقلب و ناراحت است. آن بزرگ به او میگوید: تو هستی و در همسایگیات کسی است که دو روز غذا نخورده و گرسنه مانده است! چرا کاری نکرده ای؟!
آن عالم در جواب میگوید که من نمیدانستم. آن بزرگ اعتراض میکند که چرا نباید بدانی؟!
حال شما ببینید در همسایگی خود چه افرادی سوختند و از بین رفتند! نه در همسایگی که در خانه خود، چقدر زن و بچههای ما ضایع شدند و یا خواهر و برادرهای ما به فساد و فحشاء کشیده شدند. با این همه کوتاهی، انتظار داریم که دلمان بلرزد؟! خیلی جنایت کرده ایم!