تأثیر همنشین در افراد انسانی بسیار مهم است. بعضی از اشخاص در این باره میگویند: نفس انسانی دزد عجیبی است؛ بدون اینکه خود انسان مطلع باشد، از انگیزهها و پدیدههایی که میبیند، تدریجاً میدزدد و در شخصیت خود جای میدهد. متأسفانه دوران معاصر ما برای این مسئله حیاتی هیچ اهمیتی قائل نمی شود.
اگر قدرت اداره مسئولیتی را نداری رهایش کن.
هیهات! [که] دیگر جامعه بشریت زمامداری بر خود ببیند که کفش خود را وصله بزند تا پابرهنگان قلمرو زمامداریش کفشی پیدا کنند و بپوشند. پیراهن خود را بدهد آنقدر وصله بزنند تا دیگر از دادن به وصله زننده شرمنده گردد.
هیهات! که روزی این کره خاکی مردی را ببیند که زمامداری چند کشور پهناور اسلامی آن روز را برای اینکه مرتکب دروغی نشود، زیر پا بگذارد.
دیگر از این پس مانده تاریخ نتوان توقع انسانی را داشت که با شنیدن ظلم به یک زن یهودی که با جامعه اسلامی در حال همزیستی به سر میبرد، با کشیدن خلخالی از پایش توسط دشمن چنان مضطرب شود که بگوید:
«اگر یک انسان با ایمان از شنیدن چنین خبری بمیرد، در نزد من مستحق سرزنش نمیباشد.»
مسلم است که هر اندازه رشد انسانی یک شخص اعتلای بیشتری داشته باشد، پیوستگی اعضای جامعه را با خویشتن بیشتر احساس می کند.
و بالعکس هر مقدار که یک انسان بیشتر طبیعتگرا و خودخواه باشد، گسیختگی او از جامعه بیشتر و عمیقتر میگردد.
اساسیترین مختص زندگی عرفانی، کار و تلاش پیگیر در دنیاست؛ دنیایی که میدانی برای مسابقه در خیرات است.
آن زمامداران و گردانندگان اجتماعات که به احقاق حق ناتوانان با اهمیت حیاتی نمینگرند، هیچ کاری درباره جوامع خود انجام نمیدهند؛ اگر چه هزاران مظاهر پیشرفت مادی در عرصه طبیعت بوجود بیاورند و مردم آن جوامع پای به مافوق کهکشانها بگذارند.
همه ما از دیدگاه مذهب، یک پدر مشترک داریم و او حضرت ابراهیم خلیل(ع) است. حضرت ابراهیم(ع)، بزرگ مسلمانان و مسیحیت و یهود است. ما اگر بخواهیم با هم زندگى کنیم، باید پیرامون این پیامبر بزرگ را بگیریم تا ببینیم نظرش براى زندگى بشر چیست؟ زیرا انجیل، قرآن و تورات، او را قبول دارند. پس بیایید یک تجدید نظر در خصوص این پدر بزرگ داشته باشیم تا ببینیم چه میگوید؟ این مطلب را نیز به کسانى که از حقوق بشر سازمان ملل به اینجا آمده بودند، گفتم. البته مقدارى کار و تحقیق میخواهد و نمیدانم چرا با وجود اینچنین عامل مشترکى، کشف اتحادها به تأخیر افتاده است؟
هیچ عاملی برای رشد انسانی نیرومندتر از آن نیست که بداند همه حرکات او تحت نظاره خداوندی است و هر کاری که میکند و سخنی که میگوید و اندیشهای که در ذهنش به جریان میافتد، ثبت و ضبط گشته، سرنوشت آینده ابدی او را تشکیل میدهد.
کسی که به چنین اصلی معتقد است، کمترین تعدی به حقوق دیگران نمیکند، هرگز دروغ بر زبانش جاری نمیگردد، سخنی بر ضرر دیگران نمیگوید، حتی اندیشههای خود را هم از گرایش به پلیدیها محفوظ میدارد.
در مسیر زندگی، هرگاه به عقب برگشتی و از راهی که آمدی پشیمان نبودی، و وقتی باز به عقب نگریستی و دیدی تمام وظایف را به درستی و به موقع انجام دادهای، بدان که خوشبختی.
اغلب نهادهای با عظمتِ روح آدمی در عرصه حیات بروز نمیکنند، مگر این که حوادثی در جامعه بروز کند و انسانِ کمال یافته، احساس تکلیف کند که باید در برابر آن حادثه، موقعیت خود را از همه جهات یا از بعضی از جهات مشخص کند. در این صورت ممکن است، کمال یا کمالات او در صحنه اجتماع بروز نماید.
سقوط تمدن و ویرانى یک اجتماع از موقعى آغاز میشود که بیمارىِ اختیارىِ ظلم، شروع به گستردن ریشههاى خود کند؛ خواستههاى حیاتى مردم مورد بی اعتنایى قرار گیرد؛ هیچ روزى به وجود نیاید که فردایى قابل محاسبه در دنبال خود داشته باشد؛ رنگِ حیاتىِ حق و باطل مات شود و واقعیتى مشخص به نام حق، و ضد واقعیتى معین به نام باطل وجود نداشته باشد؛ هدفها و وسیلهها به هم خورده، ارزشها پیرو ارادههاى معدودى از انسانها قرار گیرد؛ قوانین سازنده نه تنها از فعالیت خنثى شوند، بلکه آلت دست اقویا قرار داشته باشد.