خدا وکیلی هر چَه بَ این زولَیخا مَیگویم بیا بَ همان وَلایت خود برگردیم، نَدانم چَرا گوش نَمیدهد.
والا بَ خدا وَلایت افغانیستان هم این گونَه نیست. آنجا مردم خوشبختی بیشتری داشتند.
مَیگویند وَلایت افغانیستان منبع مواد زهرماری است؛ ولی آنجا مواد سنتی و خالص است و آدم آشغال کشیدَه نمیکوند.
واویلااااا، چَه خبر است؟ مَیگویند سال پیش ۶۰۰ تن مواد زهرماری سنتی و صنعتی گَرفته کردهاند؟ این غیر از محبوسان (زندانیان) و جرمهای دیگر است که بَخاطر اعتیاد انجام مَیشود!
طلاق هم که زیادَه کرده. سه تا ایزدواجی، یَکی طلاق گرفتَه مَیکوند. در افغانیستان اگر یَک دوختر با لیباس سَفید بَ خانَه بخت مَیآمد، با لیباس سَفید میّت از خانََه شوی خارج مَیشد و طلاق ملاق نداشتیم؛ حتی اگر شوی بَ زن زیندَگانیاش ظلم مَیکرد و او را زیادَه کتک مَیزد.
الآن خود من از وقتی بَ این وَلایت روان شدهام، زولَیخا از چَشم و هم چَشمی نِسوان اینجا، تمکین که نَمیکوند، برخی اَوقات لت و کوب هم مَیکوند. اما تا بَ حال طلاق نخواستهام.
اصلاً مَیدانید چیست؟ در این وَلایت با یَک مشت مریض روحی روانی طرفیم. یَک زمان ارباب عدلیه گفتَه کرده بود ۳ جرم اول این وُلسوالی، فوحش (تَوهین)، لت و کوب (ضرب و جرح) و خط و نَشان (تهدید) است که با روان افراد سر و کار دارد. بَ نظر من که اَوضاع از این هم بدتر مَیباشد و دو جرم دیگر یعنی تصادوفات رانندَگی و دوزدی نیز همین طَور است؛ چَرا که ایقتَصاد زیادَه بر گوردَه مردم فَشار آورده و اعصاب ندارند.
تازه منِ تبعه موجاز برخی اَوقات با دوچرخَه چپ و چَوله مَیروم یا هینگام کندَهکاری ایشتَباهی کولنگ بَ روی انگشت شصت لَنگ چپم مَیکوبم. چرا؟ همه چیز زیادَه گَران است و مزدَ ماهانه کارگر بدبخت تنها اندازَهی دو کیلو گوشت زیاده کرده.
حالا شما بَگویید؛ در این وُلسوالی بیمانم یا بَ وَلایت خود روان شوم؟