حاج اسد لطفی یک خانواده ۱۰۸ نفره دارد. او ۸ پسر داشته و ۲ دختر و در حال حاضر ۴۴ نوه دارد که کوچکترین آنها ۴ ساله است و ۴۸ نتیجه که کوچکترینشان ۲ ساله است. او ۲ نبیره دو سه ساله هم دارد. حاج اسد تمامی کارهای شخصی خود را بدون نیاز به کمک دیگران انجام میدهد.
متولد سال ۱۳۰۰ خورشیدی است؛ اما خودش میگوید ۸ تا ۱۰ ساله بوده که برایش شناسنامه گرفتند.
حاج اسد راز سلامتی خود را پیادهروی مداوم، کار و تلاش در مزرعه و باغ و خوردن غذاهای خوب و طبیعی میداند.
میگوید: «حدود سال ۱۳۳۰ خورشیدی بود که بعد از مدتها آب چشمه عاشق جاری شده بود و ما از منطقه شکرویه به حاشیه چشمه عاشق آمدیم و شروع به کشت ذرت و گندم و جو کردیم. چند سالی ادامه داشت؛ اما دوباره خشک شد و مردم به دامپروری روی آوردند. البته غیر از ما آن موقع کسی در این منطقه نبود و تلمبهای هم وجود نداشت، غیر از همین آب رودخور (چشمه عاشق). تا این که با خشک شدن آب، مردم به گروههای چند نفره تقسیم شدند و هر گروهی مقداری پول تأمین و شروع به حفر چاه کرد.»
وی ادامه میدهد: «اولین چاهها حدود سال ۱۳۳۴ حفر شد. البته تلمبهها هم بعداً با کمآبی روبرو شدند و مردم به شهرها روی آوردند؛ مثلاً در منطقه شکرویه افرادی بودند که ۱۵ گله گوسفند داشتند، اما حالا دریغ از یک رأس.»
حاج اسد در مورد قلعه وزیره میگوید: «قلعه وزیره خیلی قبلتر از ما بوده و ظاهراً متعلق به فردی به نام ابوالقاسم بوده که در یک درگیری با قراییها (یکی از طوایف منطقه کرمان) کشته میشود. البته من به یاد نمیآورم؛ چون حدود سه یا چهار ساله بودم که این اتفاق افتاد. وقتی کشته شد، بچههای او آنچنان توان اداره قلعه را نداشتند و چندین سال هیچ سکنهای در وزیره نبود تا این که چاهها حفر شد و وزیره رونق پیدا کرد. قبل از آن مالکیت کل وزیره مربوط به همان ابولقاسم بود تا این که با کشته شدنش، بچههایش به خاطر شرایط وقت نتوانستند قلعه وزیره را حفظ کنند و رو به نابودی رفت. فرزندان ابولقاسم همه چیز را فروختند، قسمتی را به مرواریدیها و قسمتی هم به دارابی ها، که از این بین ۵ سهم را مرحوم حاج احمد دبیری خرید و ۵ سهم را مرحوم حاج محمدحسن کاوه و این باعث رونق این ملک شد؛ وگرنه هیچ کس اینجا نبود. بعد قسمتی از قلعه را که زمان حمله شیخ نوایگان تخریب شده بود، ترمیم کردند و اینها باعث آبادی منطقه شد.»
وی در مورد کدخداهای وزیره میگوید: «اکثراً فداکارها کدخدا بودند؛ اما بیشتر کارها با حمایت مرحوم دبیری انجام میشد. البته این را بگویم زمانی که چشمهعاشق راه افتاد، از نیریز اعلام کردند که این آب متعلق به دولت است و هر کس توانایی دارد، میتواند آن را از دولت اجاره کند که محمدخان خزاعی چند سالی آب را اجاره کرد و زحمات زیادی کشید. اما چیزی برداشت نکرد؛ چون مردم اجازه نمیدادند. زمانی که به اینجا آمد، فردی از قطرویه به نام مشهدی غلامرضا همراه او بود و کشت و زرع زمینها به افرادی از سیرجان سپرده شد. آنها هم وقتی دیدند مردم نمیگذارند چیزی برداشت کنند، رها کردند و رفتند. بعد آقای سوخک اینجا آمد. او نمایندهای داشت به نام «استقلال» که آدم زرنگی بود؛ اما او هرچه تلاش کرد با مخالفت خزاعی روبرو شد و سوخک مجبور شد ۴۰ هزار تومان به خزاعی بدهد تا او از مالکیت اینجا انصراف دهد.»
وی در مورد آقای سوخک میگوید: «او یک تاجر اهل لار بود و در داراب هم مالکیت داشت. مقداری هم از قنات ریزاب مالک بود و ابتدا به پیشنهاد مرحوم حاج احمد دبیری میخواست در ریزاب تلمبه حفر کند؛ اما با اجرای اصلاحات ارضی سرد شد؛ ولی با اصرار مرحوم دبیری یک چاه حفر کرد که اولین چاه عمیق منطقه بود. البته باید بگویم باعث آبادانی منطقه وزیره و رودخور، مرحوم حاج احمد دبیری بود. چون ارتباط خوبی با افراد بزرگ داشت.»
از آقای لطفی در مورد خشکسالیهایی که به یاد دارد پرسیدم و او گفت: «خشکسالی که زیاد بود. مثلاً زمانی که جوان بودم، فکر کنم سال ۱۳۲۴ یا ۲۵ خشکسالی در حدی بود که هیچ کسی آن زمان یاد نمیداد. البته چشمهعاشق سال ۱۳۳۴ بعد از ۳۸ سال بدون این که باران زیادی باریده باشد، به یکباره راه افتاد و سال ۱۳۳۶ یا ۳۷ بود که ۱۲ شبانهروز پشت سر هم باران آمد. قبل از آن حدود سنه ۱۳۱۰ قحطی به حدی بود که نانی وجود نداشت و مردم با کنگر شکم خود را سیر میکردند. اما بعد از سال ۱۳۳۴ دیگر کمتر قحطی و خشکسالی شدید اتفاق افتاد.»
حاج اسد که سال ۱۳۲۷ به خدمت سربازی رفته، در مورد اصلاحات ارضی میگوید: «سال ۱۳۴۴ دولت عشایر عرب را اینجا اسکان و به هر ۷ نفر یک تلمبه داد. هفت حلقه چاه به طایفه لبو محمدی دادند و بعد از آنها طایفه یاراحمدی آمدند که بعد از آن هر سه طایفه شکرویه، یاراحمدی و لبو محمدی کنار هم زندگی میکردند. اگر اختلاف و نزاعی هم اتفاق میافتاد، با ریشسفیدی افراد حل میشد. هوشنگ خان سهامپور از طایفه لبو محمدی، آقا گل و حاج عرج یاراحمدی از طایفه یاراحمدی و مرحوم حاجاحمد دبیری، حاج علی خانی و حاج یوسف هوشمند هم از طرف شکروییها ریشسفیدی میکردند.»
وی ادامه میدهد: «ما وقتی به داراب میرفتیم ۲ تا ۳ روز طول میکشید؛ اما نیریز ۸ تا ده روز. یادم میآید ۱۰ تا ۱۲ ساله بودم، همراه عدهای به نیریز آمدم تا آرد بخریم. از لایزنگو گل محمدی آوردیم؛ اما کرایه ما را ندادند. چند روز نیریز ماندیم تا بتوانیم آرد تهیه کنیم. آن هم به پیشنهاد مرحوم فراستی پیش یک نفر به نام اخوان رفتیم و از او ۱۰ بار گندم و ذرت گرفتیم. بعد رفتیم هرگان و آنجا بین هم تقسیم کردیم. حتی نتوانستیم آنها را آرد کنیم. مردم نیریز آن موقع به دلیل حضور شیخ نوایگان در منطقه ما، با ما ارتباط خوبی نداشتند. او عدهای را به نی ریز و سیرجان و شهرهای اطراف برای غارت اموال مردم میفرستاد و این باعث بدبینی مردم دیگر شهرها نسبت به ما میشد. مرحوم فراستی که از اهالی منطقه لایگردو بود، بعد به قطرویه آمد و در دم و دستگاه معاونالدیوان (امیر محمدحسین خان فاتح) بود. دو نفر تفنگچی همراه ما میفرستاد تا شبانه ما را از منطقه بیرون ببرند.»
وی در مورد شیخ میگوید: در شکرویه داراب فردی بود به نام شیخ ذکریا که با حکومت وقت مشکل داشت و ادعای حکومت میکرد. شیخ عدهای را به سرکردگی علیخانمیرزا به سیرجان میفرستد که غارت کنند. مقداری از بازار سیرجان غارت و در محلی به نام کاروانسرا جمع میکنند. بعد علی خان میرزا با دو نفر دیگر به خانه حاج رشید نامی حمله میکنند که توسط نگهبانی که در برج خانه بوده کشته میشوند. وقتی خبر کشته شدن علی خان میرزا به اردوی شیخ میرسد، همه فرار میکنند. حکومت آن زمان عدهای سرباز را به فرماندهی امیر آقا خان بهارلو که فردی زرنگ و قوی بود، از سمت داراب و مروارید به لایگردو فرستاد تا شیخ را دستگیر کنند که شیخ فرار کرد و به گفته بعضیها به تهران رفت.
حاج اسد لطفی در کنار نبیرهاش
بسیار جالب و ارزشمند بود