ادبیات کهن
دمنه گفت: «در مثلها بزرگان گفتهاند که نه از هر بانگی شاید شکوهیدن [ترسیدن]، که بسی بانگ صعب بُوَد که از باد بُوَد، چنان که در حکایت آمده است.»
شیر گفت: «آن حکایت چیست؟»
دمنه گفت: «آوردهاند که روباهی گرسنه به بیشهای رسید. آنجا طبلی دید پهلوی درختی افکنده و هرگاه که باد بجستی، شاخ درخت بر طبل رسیدی، آوازی سهمناک برآمدی. چون روباه ضخامت جثه بدید و مهابت آواز بشنید، طمع دربست که گوشت و پوست فراخور آواز باشد. چندان بکوشید تا طبل را بدرید. چون بدید در میانه هیچ نداشت، با خود گفت که: «ای عجب، چنان مینماید که هرچه بانگ بلندتر دارد و تن بزرگتر، میان او تهیتر بُوَد و بیمغزتر.» (کلیله و دمنه / نصرالله منشی)
نظر شما