تعداد بازدید: ۱۷۱
کد خبر: ۱۴۹۲۸
تاریخ انتشار: ۰۱ آبان ۱۴۰۱ - ۰۷:۳۵ - 2022 23 October
نویسنده : گلابتون(ماجراهای من و بی‌بی)

بی‌بی همانطور که گوشی دستش بود و لیوان چایش را هورت می‌‌کشید گفت:

- صُغی! اَ وختی ای گواهینامو رِ گرفتی و میشینی پشت فرمونِ ای نِیسُن آبیو خیلی کَلاسُت رفته بالا.  قبلنا یَی سریمون می‌زدی، حالا خو انگار نه انگاااااار. حالا بیا یَی سریمون بزن خوشال میشیم بَخُدا!
گوشی را که گذاشت زمین گفتم:

- چیکار مردم داری اصرار می‌کنی بیان اینجا بی‌بی. شاید کار داشته باشن بنده‌خداها...

بی‌بی نیشخندی زد.

- صُغی؟ صُغی کار دره؟ اَ من و تو بیکارتر صغی! ای فقط ماخا کَلاس بذره. من خو میفمم.
****
ساعت 2 بعداز ظهر بود و غرق در خواب بودیم که در را زدند.

بی‌بی سرش را از زیر پتو داد بیرون.

- اَی دررررررد... اَی مررررررض... اَی تیرناحققققق...


نگاهش افتاد به من که من هم از خواب پریده بودم.
- کیه ایوخته؟

- نمی‌دونم بی‌بی جون. چی بگم؟

- پابوشو برو بین کدوم.... لاالله الی‌الله. پابوشو برو بین کیه تا دَهنُم واز نشده!

در را که باز کردم صغری خانم پشت در بود.

- شمایین صغری خانم؟

صغری خانم هیکل چاقش را هُل داد توی حیاط.

- منتظر کس دیه‌ای بودی نکنه گلاب؟

- نه! بفرمایید تو!

آن روز صغری خانم تا نیمه‌های شب منزل بی‌بی ماند و از هر دری گفت و گفت...
*****
2 و نیم بعد از ظهر بود و با بی‌بی خواب بودیم که دوباره در را زدند...

بی‌بی همانطور که چرتش پاره شده بود، دوباره گفت:

- اگه گذوشتن یَی روز کله بذریم. دختر پوشو برو بین کیه ایوخته.

رفتم پشت در و صغری خانم را که دیدم بدون هیچ حرف خاصی خودم را کشیدم کنار.
*****
بی‌بی گفت:

- دیروز با طَنه کنایه اَ صغی فموندم که ساعت دو خونِی کسی رفتن دُرس نیس. امروز دیه اگه خدا بخواد میتونیم بیگیرم بخوابیم اما هنوز حرفش تمام نشده بود که در را زدند. صغری خانم همانطور که نفس نفس می‌زد گفت:

- صبی تا ساعت ده خوو بودم، دیدم خوو نیرم گفتم بیام پَلو بی‌بی...

چیزی نگفتم و فقط همین را شنیدم که بی‌بی زیر لب گفت:

- آتش تو جونُت بیگیره صغری!
*****
فردای آن روز اما بی‌بی بشکنان زنان آمد خانه.

- گلابیییی... گلابی.... مشتُلُق بده که خوَر خوشالی درم. صغی رفته بندر پَلو دخترُش تا یَی دو هفتِی‌م نِیاد.

- عه؟ جدی بی‌بی. پس امروز می‌تونیم یه خواب راحت بریم، نه؟

- اگه خدا باخاد!
*****
ساعت دو و نیم بود و تازه با بی‌بی چشم‌هایمان گرم شده بود که با استرس از خواب پریدیم.

- موبایلتونه بی‌بی! 

- کیهههههه؟؟؟؟

- شماره صغری خانومه! 

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها