با تشکر از ابراهیم زهری نیریزی بابت هماهنگی و ارسال اشعار
اگر پیرمردی چروکیده است
و زِهوار در رفته پوکیده است
نپندار او را که همچون درخت
شده خشک و از ریشه پوسیده است
چه دانی که این چند من استخوان
به دور زمانه چها دیده است
جوان بوده روزی مثال شما
برای دل خویش شوریده است
زمانی به گیسو ژلی میزده
کنون موی او گر چه ژولیده است
به دنیا چهها لافهایی زده
و یا خشتهایی که مالیده است
چنان خورده در زندگی حرص و جوش
که آب از تنش رفته جوشیده است
زِ پشتش اگر قوز بیرون زده
زِ بس زیر هر بار زوریده است
دماغش چه بسیار در زندگی
ز بد عهدی خلق سوزیده است
چه اندازه هر کاسبی در محل
که او را به هر جنس دوشیده است
چه بسیار کز مشکلات زمان
به دست و دل و کله کوبیده است
بدان چون فهندژ شبی از زمین
مثال چغندر نروییده است

نظر شما
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰

نظر شما