بچه که بودیم در همسایگی ما یک خانواده خیلی شلوغ زندگی میکردند!
نکته عجیب این که برخلاف خانواده ۴ نفری ما که دائماً در آن بین بچهها و والدین بزن بزن و داد و قال بود، صدای هیچ دعوا و مشاجرهای در آن خانه شنیده نمیشد!
مادرشان طلعت خانم، هر چیزی برای صبحانه و ناهار و شام جلوی آنها میگذاشت میخوردند و هر جور لباسی برایشان میخرید میپوشیدند و دم نمیزدند!
پدرم همیشه میگفت راز آرامش آن خانواده در اقتدار و مدیریت مادرشان است و مادرم برای تلافی و چزاندن پدرم اعتقاد داشت همه از پدر آن خانواده حساب میبرند!
خلاصه که سر این موضوع هم به دعواها و جیغ و هوار خانه ما افزون شده بود!
سالها بعدیک روز طلعت خانم را که زن شوخ طبع و باهوشی بود در خیابان دیدم.
بعد از کلی چاق سلامتی و احوالپرسی دل به دریا زدم و راز صلح و سازش خانه آنها را پرسیدم.
طلعت خانم قاهقاه زد زیر خنده و گفت: خب خودت داری میگی راز. راز که گفتنی نیست!
و بعد ادامه داد: کار خیلی سختی نبود! سیاست من بود! نه دورهای دیدم نه کتابی خواندم و نه با کسی مشورت کردم!
راهش ساده بود. برای مثال وقتی میخواستم ناهار خانواده را بکشم و میدیدم گوشت داخل غذا کم است و ممکن است بین بچهها سر گوشت دعوا بشود، برای هیچ کدامشان گوشت نمیگذاشتم و سر دیزی گوشت و دنبهها را خودم تنهایی نوش جان میکردم!
بعضی وقتها که شوهرم برای خرید رخت و لباس بچهها پول میداد و میدیدم با آن پول نمیتوانم برای همه کفش و لباس بخرم، فقط برای هر کدامشان کفش میخریدم تا دعوایشان نشود و بقیه پول را برای خودم مانتو و چادر و گاهی طلا میخریدم!
به پایگاه خبری - تحلیلی هورگان خوش آمدید... هورگان یعنی محل زایش خورشید