روحیهها در کودکان یکسان نیستند و چه بسا بعضیها از ترس و رقابت و تقلید، تأدیب نشوند و ساخته نشوند. از این گذشته همیشه نمیشود به طور دائم از یک عامل استفاده کرد و بچه را ترساند و یا به رقابت انداخت. در این موارد باید از راه «قهر» وارد شد و چنان وانمود کرد که دیگر فلانی را دوست ندارم؛ چون فلان کار را انجام داده یا فلان برنامه را اجرا کرده یا فلان حرف را زده است. در صورتی که کودک با این شخص وابستگی و آشنایی و انس داشته باشد و یا توقع کار و یا چیزی را داشته باشد، ناچار تحت تأثیر در میآید و ادب میشود؛ و این راهی است که خود بچهها در میان خود، از آن استفاده میکنند و برای به دست آوردن یک چیز، یکدیگر را به قهر تهدید مینمایند و به نتیجه هم میرسند.
پس مربی باید از این عامل هم استفاده کند، ولی باز نه برای همیشه و مداوم که در روایت آمده است: شخصی میگوید یا اباالحسن! از پسرم شکایت دارم. حضرت فرمود: «او را کتک مزن، با او قهر کن و از او فاصله بگیر، اما باز هم طولش نده».
چون این طول دادن یا بچه را میشکند و تنهایی و شکست، او را فراری میدهد و یا این که بی تفاوتی و بی خیالی کودک، کار را خراب میکند. پس در هر دو صورت، ناراحتی و بی تفاوتی نباید زیاد به طول بینجامد.
در این جاست که باز نقش واسطه لازم است و باید واسطهای در میان افتد و پا در میانی کند و صلح و صفا راه بیندازد و همانطور که در بحث (ترس) گفتیم باید واسطه از رموز و فوت و فن واسطهگری با اطلاع باشد تا کار را خراب ننماید و مربی را از چشم نیندازد و زحماتش را بر باد ندهد.
انسان اسیر محبت است. محبتها در روح کودک شکست و یک نوع زبونی ایجاد میکند و او میخواهد با پاسخ دادن به محبت، جبران آن شکستها و خواریها را بنماید و از قید اسارتها نجات پیدا کند. ناچار این جوابگویی مطابق با خواسته و میل احسان کننده میشود.
اگر در این حالت، مربی میل و خواست خود را تشریح نماید و آشکار کند، کودک به طور طبیعی به سوی خواستهها و میل او و حتی گاهی بدون گفتگو و تشریح و فقط با توجه و با نگاه مربی، کودک به سوی کار مورد توجه میرود و همین او را به آن سمت میکشاند و انجام میدهد، لذا از این عامل میتوان برای تربیت کودک استفاده کرد. با محبتها او شرمنده و اسیر میشود.
محبتها و احسانها گذشته از این حالتِ اسارت و شکست، یک نوع عشق و علاقه در کودک به وجود میآورند که خود این علاقه و عشق، برای تربیت پذیری او بی نهایت مؤثر هستند.
عشق نیرویی است که کارها را آسان میکند و مشکلات را حل مینماید و راهها را نزدیک میسازد. با این وصف، وقتی که این عامل به طور مداوم و همیشگی مورد استفاده قرار بگیرد، از تأثیرش کاسته میشود و یک امر عادی تلقی میگردد و حتی یک نوع وظیفه فرض میشود و دیگر اثر نمیگذارد و نتیجهای به بار نمیآورد؛ چون در برابر انجام وظیفه، دیگر نه شکست و اسارتی هست و نه تشکر و سپاسی و نه علاقه و محبتی و چه بسا زیادهروی در احسان و محبت باعث خراب شدن روحیه کودک و لوس و نُنُر شدن شخصیت او و سطحی و خام ماندن فکر او میگردد و فسادهای دیگری هم به بار میآورد.
محبّت مانند آبی است که به گیاه میرسد، اگر نباشد گیاه میخشکد و اگر بیش از حد شود ریشه گیاه میگندد و خراب میشود و گیاه میخشکد.
به پایگاه خبری - تحلیلی هورگان خوش آمدید... هورگان یعنی محل زایش خورشید