شعردونی
فنر وقتی فشارش رفت بالا می زند بیرون
بشر هم می زند دل را به دریا می زند بیرون
اگر معمار خشت اولش را کج نهد، دیوار...
دگر خواهی نخواهی تا ثریا می زند بیرون
صدا را حبس کردن در گلو کار درستی نیست
اگر این راه را بستی از آنجا می زند بیرون
نمی دانم دلیلش چیست بعد از کار روزانه
حساب زندگی از دست بابا می زند بیرون
من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که خیلی راحت از بند زلیخا می زند بیرون
و شاید بار فقرِ همسرش را می کشد بر دوش...
زنی که نیمه شب از خانه تنها میزند بیرون
کسی که با سماجت مالیات از مرده میگیرد
مگر با دست خالی از کلیسا می زند بیرون؟
زمین گرد است! این را ظاهراً گالیله هم گفته ست
که خورشید از دل این شام یلدا میزند بیرون
مگر خورشیدِ عالم تاب پشت ابر میماند؟
فقط امروز پنهان است فردا می زند بیرون
نظر شما