محمدرضا شفیعی کدکنی درباره زندهیاد ایرج افشار نوشته است:
در آخرین روزهای بیماری مُهلکی که گرفتارش بود، به دیدارش رفته بودم. برای این که حرفی زده باشم گفتم: «چاپ تازهای در لندن از الفهرستِ ندیم شده است، بر اساس نسخههای مهمی که فلوگل و بایرداج و تجدد و دیگران ظاهراً آنها را ندیده بودهاند.»
با این که در بدترین حالات جسمانی بود، با زحمت و ضعفِ بسیار گفت:
«بیاور تا ببینم.»
بُردم؛ و دیده بود و در مواردی با «مداد» نکتههایی را خط کشیده بود.
*****
همه ما به ایران دلبستگی داریم. امّا این دلبستگی امریست ذاتِ مراتبِ تشکیک و در لحظهها و فرصتهای خاصّی خودش را نشان میدهد، یا جلوه میکند. در بقیّه احوال، ما، زندگی روزمره خود را داریم و به هزاران مشغله دیگر میاندیشیم و اگر ضرورتی پیش آید، یادی هم از میهن عزیز میکنیم. امّا ایرج افشار از آن مردان نادری بود که خواب و بیداریاش، سفر و حَضَرش و تکتک دقایق عمرش، در هر کجای جهان که بود، مصروف اندیشیدن به ایران و فرهنگ ایرانی میشد و همّت او هیچ چیز دیگری را برنمیتافت.
بزرگا مردا که او بود.
از کانال تلگرام: t.me/shafiei_kadkani