زاده 1360 در مشهد، نویسنده و شاعر خوشذوق ایرانی که ساکن تهران است.
نوشتههای سبحانی دارای پیچیدگی خاصی نیست و به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار میکند، از این رو طرفداران زیادی دارد.
من از چهلسالگی میترسم، آنجلینا، کافههای شوم، عاشقترین مرد، روز دوم، طعم خاکستر، شقایق و خیالبافی از آثار منتشرشده اوست.
دلم خلوتی ساده میخواهد
چند خطی شعر فروغ
با دو فنجان قهوه
كمی سكوت
و او
كه پايان هر قطعه دستش را زير چانه بزند و بگويد:
باز هم بخوان
****
سر و کله ی عشق که پیدا می شود،
بهمن ترین ماه سال هم
بوی بهارنارنج میگیرد.
****
زن ها عاشق نمی شوند
زن ها فدا می شوند
آنچنان در از جان گذشتگی
غرق می شوند
که از هوس های عاشقی دور می مانند...
****
اولین باران پاییز را به اولین بوسه ات
می توان تشبیه کرد
شیرین، گس و غمگین...
انگار که همین اول راه
دلواپس خشکسالی باشد
****
ساعتی بعدِ رفتنت
به کوچه میروم
در شهر پرسه میزنم
به عاشقانِ بازو به بازو تکیه داده مینگرم
به خانه بازمیگردم
برای کبوترها دانه میریزم
پردهها را میکشم
خودم را در خودم جمع میکنم
به دلم چنگ میاندازم
تو را مییابم که در سلولهای تن بیقرار من،
آرام لمیدهای
****
با هر «دوستت دارمی»
که نمیگویی
پنجرهها ترک میخورند
باد می ترسد
پاییز بارانی ندارد
و درخت برگ نمیریزد
تو با غرورت
نظم طبیعت را هم
برهم زدهای
****
شاد بودن از آن مقولههایی ست که آدم به تنهایی از پس اش بر نمیآید.
باید کسی یا کسانی باشند که تو را از حصار فکر و شکنجهی بیخودی و باخودی بیرون بکشند و پرتابت کنند به دنیای رهایی و بیخیالی، و در تو انگیزه ایجاد کنند.
چیزی شبیه به دوستداشتن است.
باید کسی از آن تهتههای وجودت بیرون بکشدش.
من هرگز نمیتوانم عاشق یک تکه سنگ باشم.
اما بارها با یک گلبرگ شقایق حرفها گفتهام.
برای شاد بودن «حتماً» باید کسی باشد تا احساست را قلقلک دهد.