روزی و روزگاری / بود ده باصفایی
مردم اون باخدا/ از بدی بودن جدا
صلح و صفا و خوبی / عجب جای محبوبی
کدخدا مش رمضون / بزرگ ده بودش اون
ملاحسن تو مکتب / میداد درس ادب
کوکب خانم بود طبیب / زنی باهوش و ادیب
مشتی حسن بود چوپون / کار و بارش بیابون
خلاصه و القصه / کم بود رنج و غصه
تا که یه روزِ زیبا / اومد به ده اونها
مردی ازاون دور دورا / سوار اسب سیا
مهمون حبیب خدا / بود نصیب اونها.
اما کمی بود مریض / بردش خونه مشت عزیز
طبیب به اون دوا داد / خدا بهش شفا داد
حالش که شد خوبِ خوب / پیش همه بود محبوب
کدخدا مش رمضون/ یه روز اومد پیش اون
گفت که تو مرد جوون / کجا تو بودی روون
خونه داری تو آیا/ داری کسی چشم به راه
گفت اون جوون رعنا/ خونه دارم ده بالا
پدر و مادرم پیر / از اونها هستم دلگیر
قهر کردهام از خونه / شدم بی آشیونه
میشه بمونم اینجا / همینجا پیش شما
کدخدای مهربون / با خوبی و خوش زبون
گفت که صفا آوردی / مهر و وفا آوردی.
اما خدای دانا / خالق آسمونها
گفته به ما بندهها / خوبی کنید به اونها
به پدر و به مادر / دو یار از ما بهتر
اونها ضعیف و پیرن / خدا کنه نمیرن
جوون قصهی ما / گفت که ببخش کدخدا
من دیگه غم ندارم / هیچ چیزی کم ندارم
میخوام به لطف خدا / از بدی باشم جدا
فردای اون روز جوون / سمت خونهش شد روون
خدا که مهربونه / همه چیو میدونه
فرموده توی قرآن / این کتاب جاودان
نیکیِ به والدین / هست وظیفه و دِیْن