از عارفان و شاعران پارسیگوی سده ۸ مهشیدی.
زاده خجند فرارود بود، اما پس از سفر حج در تبریز ساکن شد.
وی چنان شیفته اقطاب عرفان آذربایجان بود که در وصف سه جوی پر آباش؛ سُرخاب، چَرَنداب، و گجَل (گَجیل) سروده است: (این سه جزء محلات معروف و قدیمی تبریز است)
با اینکه شاعری پیشه اصلی او نبود، دیوانش مشتمل بر نزدیک به هشت هزار بیت است که بخش اصلیاش غزلهای او هستند.
عرفات عشقبازان سر کوی یار باشد
به طواف کعبه زین درنروم که عار باشد
چو سری بر آستانش ز سر صفا نهادی
به صفا و مروهای دل دگرت چه کار باشد
قدمی ز خود برون نِه به ریاض عشق، کاینجا
نه صداع نفحه گل نه جفای خار باشد
به معارج اناالحق نرسی ز پای منبر
که سری شناسد این سِرّ که سزای دار باشد
ز میِ شبانه ساقی قدحی بیار پیشم
نه از آن میی که او را به سحر خمار باشد
نکند کمال دیگر طلب حضور باطن
که قرارگاه زلفش دل بیقرار باشد
***
بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما
غمخورای دل که بجز غم نبود در خور ما
دردمندیم و خبر میدهد از سوز درون
دهن خشک و لب تشنه و چشمتر ما
مفلسانیم که در دولت سودای غمت
حاصل هر دو جهان هیچ نیرزد بر ما
گر تو در مجمره غم دل ما سوزانی
همچنان بوی تو یابند ز خاکستر ما
میکنم شاهی از آن روز که گفتی به رقیب
کاین گدا کیست که هرگز نرود از در ما
دل ما گم شد و جز باد نیابیم کسی
که شود رنجه و آرد خبر دلبر ما
قیمت صحبت ما دان که همین دم باشد
که برد هجر تو از کوی تو دردسر ما
عذر صاحبنظرانش شود آن دم روشن
که ببیند مه روی تو ملامتگر ما
صفت روی تو تا در قلم آورد کمال
گل برد نسخه حسن از ورق دفتر ما