کبری خانم که رفت بیبی گفت:
- زنیکه خَجِلتم نیکشه، بوگو تو بزرگتر کجا هسی که خودوته ایطو اناختی وسط مِخی بزرگتری کنی، هی بیا صُل کن بیا صُل کن!
نگاهش کردم.
- بنده خدا کبری خانم چیزی نگفت که بیبی.
میگه اگه شما اجازه میدین بعد چن سال، تو این عید نوروزی، گوهرخانومو بیاره با هم آشتی کنین.
راستم میگه بیبی، الان چن ساله بیخود و بیجهت با هم قهرین، سن و سالیام از دوتاتون گذشته دیگه.
- کبری غلط کرد با تو... اگه هرکه یادُش رفتاشه، من یادُم نرفته گوهر چه حرفِی پشت سر من زدود. تواَم لازم نکرده کاسِی داغتر آش بیشی.
- بیبی، جسارت نباشهها! ولی تا اونجایی که من یادمه این شما بودین که اول رفتین پشت سر گوهر خانم و نوهاش کلی حرف زدین. درست نمیگم؟
- نه! درست که نیگی هیچی، بیخودم میکنی ور مفت میزنی.
دخترکهی چیش سفید، تو دری نون منه میخوری بعد طرفِ گوهرو رِ میگیری؟
- نه بیبی، طرف گوهر خانوم چیه؟ فقط محض یادآوری گفتم بخدا.
بعدم بیبی جان، من میگم حالا هر چی بوده تموم شده، والا همه تو سال نو، کینه کدورتا رو میذارن کنار، اصن خوبیِ سال جدیدم همینه دیگه. شمام کوتاه بیاین، اجازه بدین بیاد خونتون این قهرام تموم شه بره...
- نه، هی که گفتم، من دیه تا عمر درم نیخوام ریخت نحسای گوهرو رِ بینم...
- والا خودتون صلاح میدونین بیبی، ولی مردمِ محل به عنوان یه بزرگتر یه طور دیگه رو شما حساب میکنن...
- خیلخووو، تو دیه هندونه زیر بغلُم نزن... مردم محل بیخود کردن با تو! اصن میفمیچیچیه؟
تو خو هیچی، کبری خو هیچی، آمیتا پاچانم که بیا من نِیرَممم...
صدای گوشی را که شنیدم خیز برداشتم برای تلفن...
گوشی را که قطع کردم بیبی نگاهم کرد..
- کی بود؟
- مش موسی...
گوشهایش تیز شد و گل از گلش شکفت...
- ووووی، چیچی میگف؟
- هیچی بیبی، چیز مهمی نبود...
- مرضضضض، ینی چیچی چی مهمی نبود؟ میگم چیچی میگف؟ خو بنال دیه، جون به سرُم کردی.
- هیچی بیبی، گف توای سال نویی، میخوام بیام بیبی رو با گوهر خانوم آشتی بدم، گفتم به خودتون زَحمت ندین بیبی قبول نمیکنه...
- چیچی؟
هیچی دیگه بیبی. گفتم نیاین بیبی قبول نمیکنه...
- تو غلط کردی!
- عه! ینی چی بیبی؟ دس شما در د نکنه!
- دس شما درد نکنه و مرضضض! تو بیخود کردی جوی من حرف زدی!
- بیبی ینی شما میخواسین قبول کنین؟
- ها!
- ینی میخواین قبول کنین آشتی کنین؟
- هااااااا! اصن دختر هرچی فک میکنم مینم آدم بویه کینا رِ بیریزه دور!
از جایش بلند شد.
- الان کجا میری بیبی؟
- برم لَواسامه کنم برُم با مش موسی بیریم خونهی گوهر، میگم چارقد آبی گلگلیو خوبه کنم سرُم
- بلللله بیبی، خوبه!
بشکنزنان همانطور که میرفت لباسهایش را عوض کند گفت:
- آخ بیا که نوروزه... دنیا دو روووزه!