در روزهای ۲۷ و ۲۸ مهرماه سال ۱۳۷۸ کنگره بینالمللی بزرگداشت فضلبن حاتم نیریزی با همت کمنظیر مردم و مسئولان وقت در نیریز برپا شد. یکی از برجستهترین میهمانان برنامه دکتر پرویز ورجاوند بود که به عنوان سخنران و عضو هیأت رئیسه کنگره فعالیت داشت. او در همین سفر کوتاه از بسیاری آثار تاریخی و باستانی نیریز دیدن کرد و یک سال بعد شرح سفر خود به نیریز را نگاشت و در مجله وزین بخارا به سردبیری علی دهباشی به چاپ رساند.
در این شماره نیتاک «سفرنامچه دکتر پرویز ورجاوند به نیریز» را که حاوی نکات ارزشمندی است، میخوانید.
*****
پرویز ورجاوند وزیر فرهنگ و هنر دولت بازرگان، استاد دانشگاه و باستانشناس برجسته با کوششهای خستگیناپذیر خود توانست از بسیاری از حفاریهای غیرمجاز جلوگیری کند و نگهبان میراث فرهنگی در برابر سواستفاده خرابکاران باشد. وی پایهگذار مرکز برنامهریزی و خدمات آموزش و جهانگردی برای نخستین بار در ایران بود. کوشش برای به ثبت رساندن مجموعه تختجمشید، میدان نقشجهان و چغازنبیل، جلوگیری از تخریب تختجمشید پس از انقلاب، کوشش برای کاستن از بلندای برج جهاننمای اصفهان، کوشش برای حفظ آثار باستانی تنگه بلاغی و مجموعه پاسارگاد در جریان ساخت سد سیوند از جمله کارهای فرهنگی دکتر پرویز ورجاوند است. دکتر ورجاوند جزو مخالفان جدی آبگیری سد سیوند بود. برچیدن اداره نگارش وزارت فرهنگ در دوران وزارت از دیگر کارهای تأثیرگذار وی بود که با این کار تا مدتی ممیزی و سانسور از میان رفت.
ورجاوند ۱۵ دی ماه ۱۳۶۳ با رتبهی استادی از دانشگاه تهران بازنشسته شد، اما به کارهای فرهنگی و علمی ادامه داد. هنگام جنگ عراق و ایران و تخریب شماری از آثار تاریخی، وی نامهنگاریهای بسیاری با سران یونسکو و شماری از باستانشناسان غربی انجام داد تا با فشارهای بینالمللی، دشمنان از حمله به آثار تاریخی خودداری کنند.
ورجاوند، زادهی ۱۱ اردیبهشتماه ۱۳۱۳ تهران، پس از دوره دبیرستان اقدام به گذراندن دورهی عالی نقشهبرداری کرد و دوره لیسانس باستانشناسی و فوقلیسانس علوماجتماعی را در دانشگاه تهران گذراند و با گرفتن بورس تحصیلی رهسپار فرانسه شد. او دوره انستیتوی انسانشناسی را در دانشگاه پاریس و مدرسه عالی لوور گذرانید و توانست در سال ۱۳۴۲ در رشته باستانشناسی با گرایش معماری ایران در دوره تاریخی از دانشگاه سوربُن فرانسه دکتری بگیرد.
وی پس از بازگشت از فرانسه در مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی دانشگاه تهران بهعنوان رئیس بخش تحقیقات مردمشناسی و ایلات و عشایر آغاز بهکار کرد. از او صدها مقاله، ترجمه و عنوان کتاب چاپ شده است. او پیشگفتار بسیاری برای دایره المعارفهایی همچون دایره المعارف تشیع، اطلس ایران و دیگر کتابهای مرجع نوشته است. دکتر پرویز ورجاوند در ۷۳ سالگی در تهران درگذشت.
سفرنامچه نیریز (*)
سخنرانی دکتر پرویز ورجاوند در کنگره فضل نیریزی
سال گذشته [=۱۳۷۸]در آخر مهرماه از سوی کمیته برگزارکننده کنگره بزرگداشت فضل نیریزی ریاضیدان و ستارهشناس نـامدار قرن سوم و چهارم هجری به شیراز و نیریز دعوت شدم و در آن کنگره شرکت یـافتم. تا به امروز بـا نـوشتهای در مجلهها و روزنامههای کشور درباره این کنگره برخورد نکردم و دور میمانم که مطلبی عنوان شده باشد و ندیده باشم، ولی امیدوارم که چنین باشد و شرکتکننده عزیزی درباره کنگره گزارشی درخور نوشته باشد. آنچه مرا بـه آن داشت تا این مطلب را بنویسم نخست جامعیت مجله بخارا و تلاشهای خستگیناپذیر مرد سختکوشی، چون علی دهباشی است که با همه مشکلات جسمی و فشارهای مختلف، بار سنگین انتشار آن را به دوش میکشد و از راه آن دوستداران و شـیفتگان فـرهنگ ایران زمین را در جریان برخی از رویدادهای فرهنگی و زمینههای ایرانشناسی قرار میدهد. دو دیگر قدرشناسی از هممیهنان صمیمی و گرانقدر نیریزی است که صفائی کمنظیر نشان دادند که اگر همت و غیرت در کار باشد میتوان در یـک شـهر کوچک دست به کاری بزرگ زد و کنگرهای در قد و قواره ملی را برپا داشت. با این مقدمه میپردازم به شرح سفرنامهگونه شرکت در کنگره نیریزی که در روزهای ۲۸ و ۲۹ مهر ۱۳۷۸ در نیریز برگزار گردید و میکوشم تـا اثـر تاریخی با ارزشی را که در این سفر با آن برخورد کردم و ناشناخته بود، معرفی کنم.
*****
روز سهشنبه ۲۷ مهرماه در فرودگاه مهرآباد سوار بر یک هواپیمای «باک» روسی شدم که بعد
از تغییر صندلی و تـزئینات داخـلی تـازه سر و وضعی پیدا کرده بـود. اگـر نـاوگان اجارهای روسها به یاری گرفته نشده بود، معلوم نبود وضع ترابری هوائی ما در چه وضعی قرار داشت. چگونه باید این عـقبافتادگی نـاوگان هـوائی را جبران کرد و با چه برنامهای، خدا میداند. بـالاخره روسـها هم حقّی دارند و باید یاریشان کرد تا مشکلات اقتصادی را پشت سر بگذارند و باز در مسیر ابرقدرتی قرار بگیرند و داستانهای بـعد از آن!
بـاری پرواز خـوبی بود. در فرودگاه شیراز چند تنی به استقبال آمده بودند تـا ما را به باشگاه فرهنگیان ببرند. وقتی از هواپیما پیاده شدم و قدم به سالن فرودگاه شیراز گذاردم به قول مـعروف یـکه خـوردم. فضای خفه و کسلکنندهای به نظرم آمد. شیراز که در کنار اصفهان به اعـتباری در صـنعت جهانگردی ایران حرف اول را میزند، نمیتواند و نباید چنین سالن محقری داشته باشد. اگر آدمهای صاحب شناخت و دلسـوزی بـه کـار گمارده شوند، میتوان به یاری یک معمار داخلی با ذوق، همین محل را دگـرگون سـاخت و بـه فضائی دلچسب و گیرا تبدیل کرد. باشد که تازهواردان، بویژه جهانگردان، در نخستین برخورد خود بـا شـیراز شـور و نشاط مطلوبی در خود احساس کنند. در مسیر فرودگاه به باشگاه فرهنگیان از سرسبزی و طراوت و گلهای زیـبای چـهار باغ فرودگاه که در سالها پیش شاهد آن بودم دیگر خبری نبود....
بعد از آنکه ساعتی در باشگاه استراحت کردیم در سـاعت ۳:۲۰ بـا اتـوبوس به سوی نیریز روان گشتیم. مسیرمان از خیابان کنار رودخانه بود. در این مسیر بخشی از بافت قدیم از هم دریـده شـده بود. به خوبی میتوان با یک طرح معقول به این بخش شـهر جـلوه بـخشید و رودخانه را از یک کانال جمعآوری کننده فاضلاب بیرون آورد. میتوان ضمن حفظ قدرت کشش آن در هنگام سیلابی، بـا ایـجاد فـضای سبز و باغچهبندی و ساماندهی به نمای ساختمانهای دو طرف، آن را از وضع نامطلوب کنونی بـیرون آورد. ادامـه مسیر از چهارباغ پهنی میگذشت که نهر آبی در جانب راست آن قرار داشت. بخشی از مسیر نهر به نـظرم جـالب آمد، زیرا علفهای سبزی در آن روئیده بود که اگر آشغالهای آن را جمعآوری میکردند، مـنظره زیـبائی داشت. درختهای مسیر نسبت به چهارباغ فـرودگاه سـرسبز و بـا طراوت بودند. به نظر میرسید که وجـود آب مـشکلگشا بوده است. در دو جانب، باغها و فضای سبز به چشم میخورد و حجمهای ساختمانی در برابر آن نـاچیز مـینمود. خدا کند که این وضـع ادامـه بیابد و بـه هـم چـشمی با تهران بلازده، باغها جایشان را به بـرجها نـدهند و جنگل آهن و بتن همه چیز را در خود هضم نکند. نکته سئوالبرانگیز برایم ایـن بـود که چه شد در شیرازی که سـرو نازش قرنها و قرنها بـهعنوان نشانه زیبائی در جاهای ادبیات ما حضوری چشمگیر داشته و نمونههای زیبایش در باغ ارم هـنوز با شکوهی فراوان سر بـر آسـمان مـیسایند، کاج آن هم از زمـختترین گـونهها را جانشین ساختهاند. آیا مـسئله نـگهداری و جنس خاک و مشکل آب مطرح است یا نبود سلیقه و ذوق، نمیدانم. ولی هرچه هست باید فکری کـرد کـه در دو سوی بلوارهای شهری، چون شیراز، دسـت کـم با فـاصله هـم کـه شده قامت افراشته سـروناز را عرضه کرد. آخر شیراز است و سرونازش. با پایان پذیرفتن آن چهار باغ طولانی، به جاده بـرون شـهری وارد شدیم. در طی چند کیلومتر در سمت راسـت جـاده حـاشیه جـالبی از نـیزار توجه را به خـود جـلب میکرد که خوش منظر بود. سپس باغهای میوه، سیب و انار شروع شد که تا کیلومترها در دو طـرف در پی هم قرار داشتند. سپس در جانب چپ جاده دریاچه مـهارلو پدیـدار گـشت کـه بـا گستره چشمگیرش که تصویر کوههای آن سوی دریاچه در آن افتاده بود، منظره دلانگیزی داشت. در برخی از جاها، حوضچههای نمکگیری، رنگ آبی کمرنگ و کدر دریاچه را میشکست. سطحهای سفید حوضچههای نمکگیری، رنگ آبـی کمرنگ و کدر دریاچه را میشکست. سطحهای سفید حوضچهها و تپههای کوچک نمک در کوه ادامه داشت. سپس از مرکز بخشداری سروستان با بلواری با ردیف درختان کاج و مسجد تازهسازش با گنبد اسکلت آهنی آن گذشتیم. این گنبدهای اسکلت آهنی که در چند دهه اخیر رواج پیدا کرده، به حجمهای معماری مسجدها و امامزادهها بشدت لطمه زده است.
بعد از سروستان به نظرم رسید که پوشش گیاهی تغییر پیدا کرد و درختچهها در دامنه و تا فراز بلندیها به صورت جنگلی کمپشت جلوهای خاص به مسیر میدادند. این پوشش گیاهی در محل امامزاده اسماعیل که به آنجا «میان جنگل» گفته میشد، قطع گشت. اینکه چرا در یک منطقه محدود چنین وضعی وجود داشت و تا چه حد به میزان آب و رطوبت مربوط میشد موضوعی بود که در نیافتم. بالاخره به منطقه استهبان و انجیرستانهای گسترده آن رسیدیم. با کمترین آب و به مدد تلاش انسانها از این منطقه محصولی فراوان برداشت میشود که از نظر اقتصادی اهمیت بسیار دارد. هوا تاریک شده بود و دیگر چیزی دیده نمیشد. سرانجام حدود ۸:۳۰ به نیریز رسیدیم.
هنرستان فنی شهر محل برگزاری کنگره و غذاخوری و پذیرائی بود. مهمانداران با برخوردی صمیمانه به استقبال آمدند و در مدتی معقول کیفهای مخصوص و محل استراحت آن جمع کثیر چند صد نفره از استاد و پژوهشگران گرفته تا دانشجویان مشخص شد. میزهای طولانی برای شام چیده بودند و به سرعت به همه غذا دادند و از ساعت ده شب ماشینها برای رسانیدن مهمانان به محل استراحتشان به راه افتادند.
در این وقت بود که دریافتم مردم نیریز چگونه از خود همت نشان دادهاند. در شهری که حتّی یک مسافرخانه ساده و کوچک نیز وجود نداشت، جمعی از ساکنان از معلم و دبیر و کارمند گرفته تا کسانی که در بخش خصوصی مشغول به کار بودند، با صفای فراوان هریک پذیرای شـماری از مهمانان شـده بودند. حدود ۸۰ خانه در شهر برای محل خوابگاه افراد اختصاص یافته بود. به هر خیابان و محلی که میرفتی با یکی از این خانهها برخورد میکردی که شماره خوابگاه را بر روی آن چسبانده بودند. چنان با دقت از پیش محل خوابگاه افراد مشخص شده بود که کمتر از نیم ساعت همه در محلهایشان استقرار یافتند و تا آنجا که به خاطر دارم حتّی یک نفر سرگردان نگشت. به این همه همت و دقت و برنامهریزی آفرین گفتم. با هیچ فردی برخورد نکردم که از مهماننوازی مردم نیریز به نیکی سخن نگوید. همه شرکتکنندگان در برابر برخورد گرم و پرمهر مردم نیریز و پذیرائی همه کسانی که دستاندکار بودند، از فرماندار شهر گرفته تا کارکنان پائین دست، اظهار رضایت فراوان داشتند و خیلیها تعجّب میکردند که مگر میشود خانوادهای ندیده و نشناخته چند نفر غریبه را در خانهاش جای بدهد و از آنها برای دو تا سه روز پذیرائی کند. آری از من بپذیرید که این حرکت مردم نیریز بیش از هرچیز دیگر من را تحتتأثیر قرار داد و احساس کردم وظیفه دارم تا با بیان آن این کوشش و صفا را بدون پاسخ نگذارم.
محلی که برای من در نظر گرفته بودند خانه مهندس امیری بود. مرد موفقی که سالها در کویت زندگی کرده بود و تحصیلاتش را در رشته الکترونیک در انگلیس به پایان برده بود و از سال ۱۳۵۸ به شهرش بازگشته و یک شرکت فعّال ساختمانی به راه انداخته بود. با همه مردم شهر آشنا بود و برایش احترام قائل بودند. مرد عمل بود و کار راهانداز. در کنار همسر ارجمند و سه فرزندش زندگی گرم و شادی داشتند. خانهاش بزرگ و زیبا و بسیار تمیز بود. سه شب میهمانشان بودم و از هیچ محبتی دریغ نکردند.
صبح باوجود سرماخوردگی برای گشایش کنگره رفتم و سخنان فرماندار را کـه سنجیده بود شنیدم. با تشکیل اولین جلسه علمی، عضو هیأت رئیسه بودم و به ناچار در پایان سخنرانیها خواستند تـا سخن بگویم.
سخنران اول دکتر صداقت کیش از شیراز بود که درباره جغرافیای تاریخی نیریز سخن گفتند. گفتههای ایشان متکی به پژوهشهای فردی همچنین بررسیهای میدانی بود و نه فقط براساس کاویدن برخی منابع نوشته. ایشان به نقش کندههای پیش از تاریخ منطقه که خود بررسی کرده بودند اشاره داشتند که جالب بود. نفر بعد آقای مهندس باقری بودند که ترجمه نوشته: «یان پ. هـوخندایک» هلندی را درباره تأثیر نیریزی بر غرب خواندند. ایشان به دلیل تسلّط بر موضوع افزون بر نوشتههای دانـشمند هلندی با توضیحات بجای خود آگاهیهای جالبی را به کنگره دادند. از جمله آن که نیریزی در اوایل قرن چهارم شرحی بر کتاب اصول اقلیدس مینویسد که در قرن ششم هجری (۱۲ میلادی)، به دست «گراردوی کرمونایی» بـه لاتـینی ترجمه میگردد. این شرح در اروپای دوران میانه بر پیشرفت علم ریاضی اثرگذار مـیگردد. نـکته جـالب آنکه نیریزی در این شرح به برخی شرحهای کهنتر از یونان باستان اشاره دارد که هیچ اثری از آنها بـر جای نمانده و امروز فقط به یاری شرح نیریزی است که بر آنـها آگـاهی مـییابیم.
جلسه صبح، جلسه خوب و قابل استفادهای بود. بعد از نهار جلسه دوم علمی کنگره تشکیل یـافت. در آغـاز جـلسه معاون یکی از دانشگاهها زیر عنوان «نظام علمی بسته ساسانی تا نظام علمی باز اسلامی» سخنانی ایراد کردند که خیلی به دلها ننشت. کوشش داشتند تا فضای علمی دوران بعد از اسلام را آزادتر و بازتر و فراگیرتر نشان بدهند و در این راستا ارزشهای علمی دورانهای گذشته تاریخ ایران زمین مورد بیالتفاتی قرار گرفت. به ناچار دو سخنران بعدی یعنی استاد شهریاری و من به کوتاهی به بـرخی مـطالب اشاره کردیم. آقای پرویز شهریاری که عمری دراز را در کار آموزش ریاضی و پژوهش در مبانی عـلمی آن صـرف کردهاند با صمیمیتی خاص بـه ارزشـهای علمی فـرهنگ ایـرانی اشـاره داشتند و درباره نام «ابن سینا» نـکته قـابل توجهی را یادآور شدند که هیچ منبع معتبری از پدر او به نام «سینا» نام نـبرده و بـا توضیحاتی دقیق نتیجه گرفتند که ایـن نام به استاد مـکتبی بـاز میگردد که از دوران مادها نقشآفرین بـوده و در جـامعه علمی آن روز از اعتباری عظیم برخوردار بوده است.
سخنرانی من درباره کاوشهای رصدخانه مراغه بـود کـه از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۶ انجام داده بودم. در فـرصت کـمی که در اختیار داشـتم نـخست برای آنکه دانشجویان حـاضر در جـلسه که از چهار گوشه کشور آمده بودند با واقعیتهای ارزش فرهنگ پیش از اسلام ایران زمین و شـکوه آن آگاهی بیابند و تا حدی برخی از مـطالب سـخنران پیشین شـکافته شـده بـاشد مطالبی بیان داشتم و یـادآور شدم که وقت آن رسیده است که دیگر در کنفرانسهای علمی از به کار بردن واژههای ستم شـاهی، طـاغوت و یاقوت! پرهیز کنیم و بکوشیم که واقـعیتها را آنـچنانکه بـوده و اسـناد بـیان میدارد بشناسیم و تـحلیل کـنیم و بعد از بیست سال شعور را جانشین شعار سازیم. سپس به پیشینه دانش ستارهشناسی ایران و چهرههای معتبر آن پیـش از بـنیانگذاری رصـدخانه مراغه اشاره داشتم و به کوتاهی یادآور شـدم کـه نـیریزی از جـمله تـوانایان ایـن دانش بوده... یادآور شدم که نیریزی را «ابن ندیم» و قفطی بهعنوان تنظیمکننده «زیج کـبیر» و «زیج صغیر» معرفی کردهاند. سپس به یاری مجموعهای از اسلایدها به معرفی رصدخانه مراغه پرداختم.
حدود ساعت ۴:۳۰ به دیدار آرامگاه میراحمد نیریزی خوشنویس توانای دوره صفویه و استاد خط نسخ رفتیم. بنای بدی نیست، ولی جا دارد که باقیمانده فضای مجاور آن را بصورت یک بـستان زیـبا سامان ببخشند و موزه آبرومندی برایش پدید آورند.
از آنجا برای دیدن سنگبریها به کنار شهر رفتیم. کارخانههای سنگبری نیریز فراوان و همه بـطور دائم مـشغول به کار هستند. بخش عمدهای از کـارکنان آنـها را کارگران افغانستانی تشکیل میدهند. جوانهای نیریزی کمتر به این کار فنی و به نسبت سنگین تن در میدهند. اگر روزگاری در این ملک نقش وزارتخانهها به جای دخـالت و ایـجاد درد سر کردن، به جـنبه بـرنامهریزی، هدایت، آموزش و بالا بردن توان بهرهوری تغییر کند، نیریز و مکانهای سنگ آن از توان فراوانی برای کار صادرات برخوردار خواهد بود. کافی است که وزارت معادن با ایجاد یک تعاونی از سنگبران موجبات وارد کـردن مـاشینآلات پیشرفته را بهعنوان یک مرکز فنآوری برعهده بگیرد و حاصل کار و چشمگیر بودن ارزش افزوده را به مقاطعه کاران معدنها و سنگبریها بنماید و موانع دست و پاگیر را از پیش پایشان بردارد. آنوقت شاهد خواهیم بود که بـا بـرداشت «قله» سـنگهای کمتر، قادر به کسب درآمدهای بسیار بالایی خواهیم بود که میتواند اوضاع اقتصادی منطقه را دگرگون سازد. هـنوز در کارخانههای سنگبری نیریز ضخامت برش حدود ۲ سانتیمتر است و با پلاکهای بـرشدار و صـیقلی ایـتالیا فاصلهای بسیار زیاد داریم.
از آنجا شرکتکنندگان در کنگره برای دیدن مسجد جامع نیریز روانه شدند. سـاعت حدود ۷:۳۰ بـود و بیش از یک و نیم ساعت از شب میگذشت. در آنجا شماری از استادان از من خواستند تا این اثر شـکوهمند قـرن چـهارم را معرفی کنم. ایوان سترگ مسجد جامع نیریز و محراب پرکار آن هردو از نمونههای با ارزش هنر معماری قـرن چهارم ایران بشمار میروند که سازندگان توانای آن با محاسبات دقیق آن را برپا داشـته و تا امروز همچنان اسـتوار مـانده است. علاقه جمع بویژه دانشجویان برای آگاهی از جنبههای مختلف این اثر سبب گردید که بیش از چهل دقیقه درباره آن سخن بگویم. خوشحال بودم که کسی احساس خستگی نمیکرد و همه با کـنجکاوی و شور بر آن بودند تا درباره برگی از صد هزاران برگ شناسنامه میراث فرهنگی میهنشان تا میشود بیشتر بدانند و آن را بهتر بشناسند.
از آنجا به محل کنگره برگشتیم تا استراحتی کنند و شام بخورند. بـسیاری از جـوانها رهایم نمیکردند و درباره همه چیز از تاریخ و فرهنگ گرفته تا مسائل سیاسی روز پرسش داشتند و میکوشیدم پاسخی درخور بدهم و ناامیدشان نسازم.
آن شب را با سرماخوردگی هرطور بود به صبح رسانیدم و به محل کـنگره رفـتم. دو سه سخنرانی را شنیدم که در میان آنها سخنان آقای دکتر خیراندیش درباره نام شهر نیریز برایم جالب بود. ایشان معتقد بودند که واژه نیریز را نباید در پیوند گیاه «نی» و یا ساخته شـدن «نـیزه» در این سامان به گاه هخامنشیان مربوط دانست. بلکه با استقرایی در واژههایی که تمام یا قسمتی از آنها با واژه نیریز شباهت دارد، چون تبریز، مهریز و غیره معتقد بودند که «نی» و «نه» در فـارس بـه عـنوان شهر کاربرد داشته و واژه «ریز» بـه مـعنی آب و رودخانه است و از این رو پیشنهاد داشتند که نیریز را به معنی شهری بنا شده در کنار آب میتوان دانست.
ساعت ۱۰:۳۰ باوجود سرماخوردگی نـاجور مـحل کـنگره را با یکی دو تن ترک کردم تا از دو خانه قـدیمی شـهر بازدید کنم. خانه نخست بنای زیبائی از اواخر دوران قاجار بود که در مجموع از نظر نقشه و نمای معماری و کارهای ظریف منبت چـوبی بـرای شـهر نیریز اثر پرارزشی است که جا دارد نسبت به خرید و مـرمت و بهرهبرداری از آن بهعنوان موزه مردمشناسی شهر بهره جست. مدتی درگیر تهیه کروکی بنا و گرفتن عکسهای فراوان از آن شدم. سـاختمان اصـلی بنا الگوی کوچکی است از بنای باغ ارم و عفیفآباد شیراز. خورشیدی کاشی در بخش میانی ساختمان با صحنهای از شکار بـهرامگور جـلوهای خـاص به مجموعه بخشیده و کارهای منبت چوبی سرستونها و سرشیرهای زیر رخ بام بنا و قـاببندیهای زیـر قـوسها از نمونههای کمیاب در معماری دوران قاجار به شمار میرود. فضای سبز میان ساختمانهای دو طرف از وسعت مطلوبی بـرخوردار اسـت و امـکان میدهد تا با باغچهبندی خاص دوران، بر جلوه و طراوت فضای آن افزود. صاحبخـانه خـانم بیماری است که آماده فروش آن است. اگر میراث فرهنگی همت خرید آن را ندارد، مـعتقدم کـه بـه راحتی میتوان آن را بهعنوان باشگاه سندیکای دستاندرکاران سنگ نیریز با جمعآوری پول از بیش از سیصد کـارخانهدار، خـریداری و مورد مرمت و حفاظت قرار داد.
خانه دیگر که در آن دستکاری شده بود در نگاه اول به نـظرم اگـر نـه از اواخر دوران صفویه که مربوط به دوران زندیه آمد. آن هم ارزشهای خاص خودش را دارد و طی هیچ شرایطی نـباید اجـازه داد ویران بگردد. مسئول صاحب مقامی از میراث فارس میگفت که شمار زیادی از خـانههای بـافت قـدیمی شهر در جریان آزادسازی محل برای بنای مصلی از میان رفت و نابود شد. اگر این گفته حـقیقت داشـته بـاشد جای تأسف فراوان است و به جبران ظلمی که بر این شهر روا رفـته جـا دارد تا هرچه سریعتر نسبت به نجات و نگهداری این دو خانه، بهویژه خانه نخست اقدام کرد.
بعد از ناهار باوجود آنکه حال خوبی نداشتم دریغم آمد که آثار دیـگر شـهر را نبینم. از نخستین دیدارم از نیریز تا آن روز حدود ۳۳ سـال مـیگذشت. کـوه و قلعه میان شهر و جای پای خضر و دو سه امـامزاده را دیـدم که حرف لازم برای گفتن نداشتند. از راننده عزیزی که فرزند شهر بود سراغ آثـار دیـگری را گرفتم. گفت امامزادهای خارج شـهر اسـت که مـردم بـرای نـذر بدانجا میروند. خواستم تا به آنـجا بـرویم. امامزاده در داخل حیاط بسیار بزرگی با چند درخت کهنسال قرار داشت و مـحلهائی بـرای بیتوته زیارتکنندگان و جایگاهها و اجاقهائی برای پخـتن نذری دریک سوی صـحن وجـود داشت که قدیمی مینمودند. بـنای امـامزاده دستکاری شده بود و برای تعیین تاریخ نیازی به بررسی داشت. کتیبهای یکپارچه از کـاشی بـه قطع حدود ۲۵*۵۰ سانتیمتر بر جـرز کـناری نـصب بود و رویش شـیشه گـذارده بودند. در فاصله چند مـتری امـامزاده در داخل باغچه وسیعی که حدود ۲۰/۱ متر از کف صحن گودتر قرار داشت ناگهان چشمم به اثـری افـتاد که هیچگاه انتظارش را نداشتم. بله درسـت دیـده بودم یـک پایـه سـتون سنگی سیاه دوران هخامنش بـود.
با شتاب پائین رفتم و اندازههایش را برداشتم و عکسش را گرفتم. یافته قابل توجهی بود. اگر اشتباه نـکنم تـا به حال کسی از آن سخن نگفته بود و در جـائی مـعرفیاش نـکردهاند. آنـقدر ایـن اثر من را بـه خـود مشغول داشت که شب به جای بازگشت به شیراز در آنجا ماندم و با آقای فرماندار و شهردار و جمعی دیـگر صـحبت کـردم تا موجبات انتقال آن را به محلی مطمئن فـراهم کـنند. صـبح فـردا بـاز بـه محل امامزاده خواجه احمد انصاری رفتم و به پرس و جو پرداختم. همراه آقای مهندس امیری از دو سه ویرانه کم فاصله با امامزاده بازدید کردم. با برخی از معدنکاران صحبت کردم تـا بدانم معدن سنگی مشابه آن سنگ در کجا و در چه فاصلهای یافت میشود، ولی چیزی دستگیرم نشد. اگر در فاصله چند ده کیلومتری نتوان نشانهای یافت باید با دقت بیشتر آن را با آثار تخت جمشید مـقایسه کـرد. از یاد نبریم که به اعتبار گِلنوشتههای تخت جمشید سخن از این است که نیریز در دوران هخامنشی از مراکز مهم فارس بوده و کارگاههای اسلحه و نیزهسازی در آن وجود داشته است. به هرحال این پایـه سـتون سرنخی است برای آنکه شاید بتوان به بنای کاخی نظیر آنچه که سالها پیش در جهرم کشف گشت دست یافت. امید که باستانشناسان جـوان و سـختکوش همت کنند و این پنهان از نـظر را بـیابند و برگی دیگر بر میراث فرهنگی دوران هخامنشی این سرزمین بیافزایند.
روز بعد که به محل امامزاده رفتم با جماعتی از عشایر خمسه برخورد کردم که بـرای پخـتن نذر به امامزاده آمـده بـودند. گوسفندی کشتند و مشغول به پخت و پز شدند.
خوشبختانه همه زنان از پیر و جوان لباسهای زیبا و رنگارنگ ایلیاتی را حفظ کرده بودند و به شکل و شمایل پوشش زنان شهری درنیامده بودند و، چون مردان ایل اسـیر کـت و شلوار نشده بودند. درباره تیر و «تش» شان با آنها گپی زدم و چند عکس گرفتم و امامزاده را ترک گفتم.
از همانجا به سوی شیراز حرکت کردم. در طول مسیر راننده و پدر پیرش همسفرهای خوبی بودند و با عـلاقه بـه همه پرسـشهایم درباره پوشش گیاهی مسیر و محصولات کشاورزی پاسخ میگفتند. پیرمرد به کار کشاورزی آگاهی داشت و واژههای محلی را میگفت و مـینوشتم. از جمله نکات جالب درباره کشاورزی منطقه آن که زعفران استهبان بسیار مـعروف اسـت و پیـاز آن را هفت سال جابهجا میکنند و برای بهرهبرداری دوباره آبیاری میکنند. بادام کوهی بدون مغز را «وشه» میگویند، درخچه آن را مـیبرند و مـیسوزانند، حتی ارّهای را که با آن درخت را بریدهاند دور میاندازند، زیرا اگر به درخت دیـگری بـزنند آفـت انتقال پیدا میکند.
میگفتند از نمک بختگان بهرهبرداری نمیشود، ولی موادی در آنست که در ساختن فلز بدنه هـواپیما کاربرد دارد و قرار بود ژاپنیها برای بهرهبرداری از آن اقدام کنند که هنوز کاری انجام نـگرفته است. حقیقت چیست، نمیدانم!
در مـسیر شـیراز از آبشار و «آب چنار» استهبان و مجموعه کاخ ساسانی سروستان دیدن کردم. جادهاش خراب و آن اثر شکوهمند در صحرا رها گشته، بنایی که همه جهانگردان و ایرانگردان به شرط معرفی و ایجاد امکانات مشتاق دیدنش خواهند بـود.
حدود ساعت ۳:۳۰ به شیراز رسیدم و به همان باشگاه فرهنگیان هدایت شدم و در بخش تازه ساز مهمانسرا که زیبا و تمیز بود جای گرفتم.
دوست عزیزی که سالها مسئولیت میراث فرهنگی فارس را داشت و حالا دو سـه سـالی است فقط به کار تدریس میپردازد، به دیدنم آمد. از دورانی که دانشجوی باستانشناسی بود او را فردی علاقهمند و کنجکاو شناخته بودم و کم و بیش با هم ارتباط داشتیم. با هم به حافظیه رفتیم و سپس سری به خـواجو زدیـم. فردایش با هم به دیدن باغ جهاننما رفتیم. همچنین از ساخت و سازهای منطقه شاهچراغ و ویرانگریها دلم گرفت. اگر فرصتی دست داد درباره آنچه دیدم و غمکده باغ جهاننما که در چنبر صدا و سیما گرفتار آمـده و آنـچه که در دو سوی بلوار مقابل خواجو اجراء شده باز هم خواهم نوشت.
از آنجا که اساس این سفر شرکت در کنگره بزرگداشت نیریزی بود، جا دارد که به کوتاهی در پایان ایـن سـفرنامچه بـه شخصیت علمی این دانشمند بـزرگ اشـارهای داشـته باشیم.
علی دهباشی ، پرویز ورجاوند و حسین وحیدی
فضل نیریزی در قرن سوم هجری در نیریز دیده به جهان گشود و بعد از انجام تحصیلات مقدماتی به دیگر شهرها رفت و سپس در بـغداد اقـامت گـزید. او از استادان بنام دوران بود و در زمینههایی چون: هندسه، سـتارهشناسی، هـواشناسی، ابزار تعیین فواصل اشیاء و اصل موضوع توازی اقلیدس، ساخت و کاربرد اسطرلاب کروی و تعیین جهت قبله و... از توانایان جهان دانش به شمار میرفت.
نـخستین شرح مجسطی (کتاب بطلمیوس) که به دست فضل انجام شـد، از اعتبار فراوان برخوردار بود. چنانکه آن کتاب اساس جغرافیای ریاضی قرار گرفت. شرح کتاب اصول اقلیدس فضل از نظر تـاریخ ریـاضیات دوران اسـلامی از اهمیت فراوانی برخوردار بود. ۱۰ مقاله این کتاب در قرن دوازدهم مـیلادی بـوسیله «جرارد کرمونایی» به لاتین ترجمه میشود و یک نسخه خطی از این کتاب شامل مقالههای اول تا ششم و آغـاز فـصل هـفتم به زبان عربی در کتابخانه شهر لیدن هلند نگهداری میشود. به اعتباری از او سـیزده اثـر مـعتبر به جای مانده است. در سالهای اخیر به پاس خدمات ارزنده این داشمند بزرگ، مدار ۱۹ درجه جـنوبی و نـصف النـهار ۳۲۵ کره ماه به نام فضل نیریزی نامگذاری گردید. فضل نیریزی را در مغرب زمین به نـام آنـاریتوس Anaritius میشناسند.
نپرسید که در ایران و در تهران کدام خیابان و کدام بنیاد و دانشگاه به نام اوسـت، آخـر هـنوز مشکل «تعهّد» او حل نشده است.
*- برگرفته از: مجله بخارا، خرداد و تیر ۱۳۷۹، شماره ۱۲، صص ۱۸۶ تا ۱۹۶