یک فنجان شعر
باران رسیده ابتدای ماجرا زیباست
بر شانهها موی پریشان و رها زیباست
وقتی پر از فریادی و دریا نمیفهمد
در چشمها فریادهای بیصدا زیباست
آواره در پسکوچههای غربتم... برگرد
در بیکسیها دیدن یک آشنا زیباست
از من فقط اندوه میماند به یاد شهر
این روزها درد دل اما با خدا زیباست
میخندم اما در دلم درگیر آشوبم
در اوج غم، لبخند در آیینهها زیباست!
نظر شما