سر فلکه بودم و میخواستم بروم خانه. اول بازار ملکیدوزا سلیمون رو دیدم که یه پلاستیک گوشت دستش بود و داشت پیاده میرفت.
منو که دید بعد از چاق سلامتی، پلاستیک رو بالا آورد و گفت: به نظرت همین پلاستیک چند؟
حدود یک کیلو گوشت بود. گفتم: خب که چی؟
گفت: هیچی! همین شده ۶۰۰ هزار تومن؟
گفتم: آره دیگه.
شنیدم گرون شده، ولی خیلی برام مهم نیست.
گفت: بابا من هر ماه قیمت گوشت رو میپرسم. برام خیلی مهمه.
الان تو یه فاصله ۳ ماهه گوشت ۲۰۰ هزار تومن گرون شده.
گفتم: خب چه اهمیتی داره؟
گفت: به نظر نمیاد وضع مالیت خوب شده باشه.
نکنه پول و پلهای به هم زدی که دیگه قیمت گوشت بهت فشار نمیاره؟
گفتم: نه.
هیچ اهمیتی نداره.
اصلاً هیچ فشاری حس نمیکنم.
به یه حالت طعنهآمیزی گفت: خوبه بابا!
خوبه.
ما که هر ۵۰ هزار تومن که میره رو قیمت گوشت، یه فشار قلبی حس میکنیم.
گفتم: خوش به حال خودم که اصلاً خیالم نیست.
اصلاً بشه ۷۰۰ تومن یا حتی کیلویی یه میلیون.
من هیچ فشاری حس نمیکنم.
گفت: نه من باور نمیکنم.
تو اگه پول و پلهای داشتی حداقل پیکان قراضهت رو عوض میکردی.
یا مثلاً خونهت رو تعمیر میکردی.
گفتم: ببین سلیمون! آدم باید خیلی پولدار باشه تا گرونی بهش فشار نیاره.
ولی طرف دیگه ماجرا من هستم. تا وقتی قیمت گوشت کیلویی ۳۰۰ تومن بود، به هر طریقی بود میخریدیم.
ولی وقتی شد ۴۰۰ و ۵۰۰ و ۶۰۰ دیگه نتونستیم بخریم.
وقتی نمیتونیم بخریم، دیگه چرا جوش بزنیم.
اصلاً ولش کردیم بره به امون خدا.
الان چند ماهه گوشت نمیخوریم.
برای همین اصلاً برامون مهم نیست چند شده.
برای من گوشت ۴۰۰ هزاری با ۵۰۰ و ۶۰۰ هزاری هیچ فرقی نمیکنه.
گفت: عجب!
گفتم: کسی که غرق میشه چه تو یه استخر ۴ متری باشه، چه تو اقیانوس.
بالاخره نمیتونه نفس بکشه.
الان من تو همین مرحله هستم.
گفت: نمیتونم هضم کنم.
ولی فکر کنم منم همین آخرین بسته گوشتی باشه که میبرم خونه.