سوری خانم تا از در آمد تو عینک آفتابیاش را از چشمانش برداشت و گفت:
- هِلو...
بیبی نگاهش کرد.
- وا! هُلو و مرض.
هُلوم کجا بوده سرِ صبی؟
بیس و چار ساعته دُمال یَی چی مییِی...
سوری ابرویش را داد بالا...
- گود مورنینگ...
بیبی نگاهش کرد...
- چیچی؟
- گودمورنینگ...
بیبی نگاهش را از او برداشت و چشم دوخت به من...
- چیچی میگه سوریو؟
خُل شده اول صُبی؟
نگاهش کردم.
- سلام میکنه و صب بخیر میگه بیبی...
سوری پشت چشمی نازک کرد و دوباره نطقش باز شد.
- هَو آر یو؟
بیبی دوباره خیره شد به او...
- هااااا؟
و سپس به من...
- چیچی وز وز میکنهای سوریو؟
- میگه حالت چطوره بیبی؟
بیبی با عصا زد به پهلویش که داد سوری بلند شد...
- وا! چیکار میکنی بیبی؟
- خو مرض و چیکار میکنی.
مث آدم حرف بزن بینم چیچی میگی.
صب اول صب اومده بری من هِلو مِلو میکنه...
سوری دوباره پشت چشمی نازک کرد.
- وا! بیبی این چه طرز برخورد با دانشآموختهی اینگیلیسیه؟
واقعاً که!
بیبی با تعجب نگاهی به او و سپس به من انداخت.
- چی چی؟ انگیلیسی؟
قبل از اینکه سوری خانم جوابی بدهد گفتم:
- بله بیبی جون، انگلیسی صحبت میکنه سوری خانم...
بیبی نگاهش را از سوری گرفت و رو کرد به من...
- خُبه، خُبه، هی مُنّه تو بیری کَلاس زبون فرنگی!
بعدُشم وقتی میری کلاس زبون، مث آدم بیشین تو خونه تمرین کن.
مث ندید بدیداای ور او ور نگرد بری کسی که هیچی اَ زبون سرُش نیشه خارجکی حرف بزن!
سوری هنوز چیزی نگفته بود که بیبی دوباره گفت:
- حالام اگه قِر و اطفالات تموم شده به سلااااامتتتت...
سوری دوباره پشت چشمی نازک کرد و عینکش را زد روی چشمش...
- اُکی... باااااای...
و قبل از اینکه چیزی بگوید در را بست و رفت...
او که رفت بیبی شروع کرد به غر زدن...
- زنیکه ندیدبدید چار کلوم فرنگی یاد گرفته بری من هُلو، زردآلو میکنه!
بیبی همانطور داشت نق میزد که رو کردم به او...
- اینارو ول کنین بیبی. مهمونتون کی میاد؟
- کی ننه؟
بچِی کاکام؟
ممدرضا؟
- بله دیگه بیبی جون. خیلی دوس دارم ببینمش.
گفتین چن ساله خارجه؟
- با امسال میشه ۵۷ سال. ده دوازه سالُش بود که رف خارج.
پیرمردی شده دیه.
- چقد زیاد، پس باید از سر تا پا خارجی شده باشه بیبی...
- چی بگم والا ننه، خیلی وخته ندیدمُش.
زنگ در را که زدند هر دو ساکت شدیم... ممدرضا بود.
خواهرزاده هفتاد ساله بیبی!
****
ممد رضا که رفت رو کردم به بیبی...
- بیبی مطمئنی این بنده خدا پنجاه ساله خارجه؟
- پنجاه و هف سال.
ها، چطور؟
- چطور اصلاً خارجی حرف نمیزد پس؟
جالبه!
حتی بعضی کلمههاشو نیریزی میگفت.
چقد خوشم اومد بیبی.
- هااااااا...
- حالا نظرتون چیه برا ناهار فردا دعوتش کنیم بیبی؟
بیبی نگاهم کرد...
- اُکی!