زین قند پارسی
بلا = پیشامد ناگوار؛ گرفتاری، سختی
بلاتکلیف = بی برنامه، سرگردان
بلاد = سرزمینها، کشورها (جِ بلد)
بلاغت = شیوایی، رسایی، گویایی
بلافاصله = زود، بی درنگ، درجا، در دَم
بلامنازع = بی هماورد، بی همتا، بی مانند، یکّه و تنها، تک
بلد = راهنما
بلد بودن = آشنا بودن، به یاد داشتن، آموخته بودن، کاردان بودن
نظر شما