هفته پیش با خبر شدیم معلم بازنشسته جناب ایرج خوشخو، در سن ۸۴ سالگی به رحمت ایزدی پیوسته است.
ایشان از معلمان دلسوز و پرکار بود و شاگردان زیادی تربیت کرد؛ کسانی که همواره از اخلاق، سعهصدر و پشتکار ایشان به نیکی یاد میکنند.
از جمله شاگردان نامدار آقای خوشخو در نخستین سالهای آموزگاری در روستای بالاده کازرون، پروفسور رضا ملکزاده بوده است.
دکتر ملکزاده متخصص داخلی و فوق تخصص گوارش و کبد، در کارنامه خود عضویت شورای عالی انقلاب فرهنگی، عضویت پیوسته فرهنگستان علوم پزشکی، ریاست دانشگاه شیراز، معاونت آموزشی وزیر بهداشت، وزیر بهداشت، ریاست مرکز تحقیقات بیماریهای کبد و گوارش، معاونت تحقیقاتی فرهنگستان علوم پزشکی ایران و سردبیری مجله Archives of Iranian Medicine را دارد.
دکتر ملکزاده، هرگاه فرصتی دست میداد از یک معلم به نیکی یاد میکرد که آن هم زندهیاد ایرج خوشخو بود.
از جمله در یکی از مصاحبههای خود گفته:
«یکی از معلمان خوبم که هنوز در قید حیات هستند آقای ایرج خوشخو است که از سال چهارم تا ششم معلم من بود.»
نیریزان فارس در تیرماه ۱۳۹۸ مصاحبهای با زندهیاد ایرج خوشخو انجام داد.
همان زمان توانستیم به سختی با پروفسور ملکزاده نیز از طریق مکاتبه مجازی گفتگو کنیم که ایشان درباره اولین معلم خود نوشت:
«تا سال ١٣٤٠ یعنی ٥٨ سال پیش در روستای بالاده که محل تولد و زندگی اینجانب بود، مدرسه وجود نداشت و ما سه سال اول تحصیل دوره ابتدایی را در مکتبخانه مرحوم شیخ محمد محمدی مشغول آموزش بودیم.
در سال ١٣٤٠ پس از احداث ساختمان مدرسه توسط پدربزرگم مرحوم حاجاکبر ملکزاده در بالاده اولین معلم فارغالتحصیل دانشسرای تربیت معلم آقای ایرج خوشخو که جوانی ٢٣ ساله بودند از طرف اداره آموزش و پرورش کازرون برای خدمت در بالاده مأموریت یافتند تا دبستان را در بالاده تأسیس و شروع نمایند.
ایشان جوانی بسیار علاقهمند با انرژی بالا بودند که موجب فراگیر شدن شور و شوق فراوان بین دانشآموزان مکتبخانه گردید.
اولین اقدام جناب خوشخو برگزاری یک امتحان کتبی بود که از همه دانشآموزان و داوطلبان ثبتنام بهعمل آورد و بر اساس نمره این امتحان، دانشآموزان میتوانستند در کلاس اول، دوم، سوم و چهارم ابتدایی ثبتنام کنند.
به یاد دارم که یکی از سؤالات امتحان این بود که یک من چند چارک است؟
اینجانب در کلاس چهارم دبستان قبول شدم و در سال ١٣٤١ تحصیل را شروع و در سال ١٣٤٤ از کلاس ششم ابتدایی پس از شرکت در امتحان نهایی فارغالتحصیل شدم.
آقای خوشخو معلمی دلسوز، فداکار و بسیار با اخلاق بودند که برای آموزش و تربیت ما نهایت تلاش و کوشش را معمول نمودند و خاطره بسیار شیرین را از اولین دوره ابتدایی که اولین دوره مدرسه بالاده بود در ذهن و خاطره ما باقی گذاشتند.
در سال تحصیلی بعد امکان ادامه تحصیل اینجانب در سال اول دبیرستان در شهر کازرون فراهم نشد و آقای خوشخو به اینجانب کمک کردند که سال هفتم (اول دبیرستان) را بهصورت مستمع آزاد در بالاده ادامه تحصیل دهم و با شرکت و قبول در امتحان متفرقه، سال اول دبیرستان را طی نمودم».
در زیر گزیدهای از گفتگوی ما با زندهیاد ایرج خوشخو را میخوانید. (*)
روانش با خوبان درگاه الهی همنشین باشد.
*****
- سال ۱۳۱۹ خورشیدی متولد شدم. خانه ما در محله بازار یا امامزاده، روبروی امامزاده کوچک بود. پدرم بنا بود و کشاورزی هم میکرد.
مادرم از خانواده ضیایی بود. پدرم پس از فوت مادرم ازدواج کرد و من یک برادر و دو خواهر تنی و سه خواهر ناتنی دارم.
- از هشت سالگی به مدرسه رفتم؛ سال ۱۳۲۷. مدرسه ما در خانه مشیری دایر بود؛ یک جایی در محوطه کنونی امامزاده که الان تخریب شده.
- معلمهای ابتدایی ما آقایان سید مصطفی قطبی، وکیلزاده، حاج غلامحسین داوری و زهری بودند.
مدیر مدرسه هم آقای حبیبالله فرهمندی و معاون ایشان آقای صدری بود.
- همکلاسیهای ما محمدعلی پیشاهنگ، دکتر رحیم آموزمند، خلقاله، حقیقی و تعدادی دیگر بودند.
- بعد از پایان دوران ابتدایی به دبیرستان احمد رفتیم.
- آنجا سید محمود طباطبایی مدیر و سید مصفی طباطبایی معاون بود. معلمهای ما هم آقایان احمد فاتحی، سبحانی و برخی دیگر بودند.
بالاده منطقهای بود متشکل از چندین روستا که مرکز آن بالاده بود و هیچ کدام از اینها مدرسه نداشت.
- من تنها بودم و شروع کردم به ثبتنام که بیش از ١٢٠ نفر اسم نوشتند.
یک امتحان ورودی گرفتم و بچهها را بر اساس نمرهای که میآوردند در کلاسهای اول تا چهارم تقسیم کردم.
- با کمک بچهها شروع به ساخت مدرسه کردیم. مصالح هم گل بود و خشت. به هر ترتیب و با هر زحمتی بود مدرسه را ساختیم.
کار را رها نکردم که برگردم کازرون و بگویم نمیتوانم.
با کمک مردم و بچهها کار را انجام میدادیم. از طلوع تا غروب آفتاب در مدرسه بودم.
- از نظر درسی هم کوتاهی نمیکردم. وقت برایم اهمیتی نداشت. صبح قبل از آفتاب به آنجا میرفتم تا ظهر.
دو ساعت بین روز استراحت داشتیم و بعد دوباره میرفتیم و تا قبل از غروب آفتاب کار را ادامه میدادیم.
- سه سال آنجا ماندیم و آموزش و پرورش در این مدت نیامد به ما بگوید چه کار میکنید.
ما حتی میز و نیمکت هم نداشتیم. وقتی به آموزش و پرورش گفتم میز و نیمکت میخواهیم، حوالهای به من دادند و مرا به یک مدرسه فرستادند.
آنجا یک دخمه بود پر از میز و نیمکت کهنه و شکسته متعلق به سال اول راهاندازی مدرسه در کازرون.
اینها را بار کردیم و به روستا بردیم و دادیم یک نجار آنها را تعمیر کرد.
- مدرسه واقعاً مشکل داشت.
نه آب داشت، نه توالت. با ۱۲۰ دانشآموز هیچ چیزی نداشت.
- یک مدرسه در جره بود و یکی در بالاده که ما بودیم. در آن زمان جره مرکزیت داشت، اما امتحان نهایی در مدرسه ما برگزار شد.
ناظر هم از کازرون آمد. بعد از امتحان برگهها را بردند در کازرون تصحیح کردند و بچههای ما ۱۰۰ درصد با نمره بالا قبول شدند.
معلمهای کلاس ششم کازرون با هم رقابت داشتند، ولی بچههای بالاده اول شدند.
رئیس آموزش و پرورش مرا خواست و گفت شما تقلب کردهاید و من این امتحان را لغو میکنم. گفتم هر کار میخواهید بکنید.
حالا ما سؤالها را باز کرده و امتحان ریاضی و املا را به آنها گفته باشیم؛ انشا چطور! آیا انشا را هم ما گفتهایم؟ به هر ترتیبی بود قبول کردند.
- بالادهیها مردم خیلی خوبی بودند و بچهها هم خیلی باهوش بودند. مردم با من رابطه خوبی داشتند و هنوز هم تماسها قطع نشده و مرا دعوت میکنند.
پارسال برای ایام عید قرار بود دو روز به آنجا بروم، ولی وقتی رفتم ٨ روز مرا آنجا نگه داشتند.
وقتی آنجا میروم دیگر رها نمیکنند. صبح و ظهر و شب مرا دعوت میکنند به خانهشان.
از جمله خود دکتر ملکزاده به مناسبت پنجاهمین سالی که به بالاده رفته بودم جشنی گرفت و همه دانشآموزان قدیمی را دعوت کرد.
حتی عکس دانشآموزان متوفی را گذاشته بودند آنجا. البته آن زمان خانم من بیمار بودند و من نتوانستم بروم.
خیلی اصرار کردند که مرا به آنجا بکشانند.
حتی گفتند ما پرستار میگیریم تا از خانم شما مواظبت کند، ولی من نمیتوانستم او را رها کنم. تا این که یکی از آنها به شیراز آمد و وضعیت مرا دید و فهمید که واقعاً نمیتوانم بروم.
- از آن زمان تا به الان دکتر ملکزاده هر سال برای من هدیه میفرستد. دکتر ملکزاده دانشآموز خوبی بود، اما من تصور نمیکردم به اینجاها برسد.
دانشآموز بهتر از او خیلی داشتیم، ولی در نهایت او بود که با پشتکار خود توانست موفق شود.
- سال ۵۱ به شهرضای اصفهان منتقل شدم و روزها آنجا تدریس میکردم و ساعت پنج عصر که تعطیل میشدم به دانشگاه اصفهان میرفتم.
سال ۵۵ هم به نیریز آمدم و در دوره دبیرستان تاریخ، علوم اجتماعی و جغرافی تدریس میکردم.
- از شاگردان دوره دبیرستان میتوانم دکتر علیرضا جمشیدی، دکتر رضا وجدانی، یا شهید حمید شعبانپور، شهید مهرداد جلالی، شهید سعیدرضا کاوه پیشقدم را نام ببرم.
- سال ۱۳۷۲ بازنشسته شدم که با دوره دانشسرا ۳۳ سال خدمت کردم. بعد از آن به شیراز رفتم.
- کیفیت نظام آموزشی نسبت به زمان قبل افت کرده. دانشآموزان امیدی به آینده خود ندارند و میگویند برای چه درس بخوانیم.
این اثر زیادی روی کیفیت آموزش دارد. جوانی که در خانه مینشیند افسرده میشود.
آن زمان اشتغال خیلی آسانتر بود و جوانها بعد از پایان تحصیلات سر کار میرفتند.
معلمها را هم نمیدانم چرا اینطور شدهاند. فکر میکنم به خاطر وضع اقتصاد است که همانها هم ناامید هستند.
- [در پاسخ به سؤال علم بهتر است یا ثروت؟]به نظرم ثروت بهتر است، چون با پول میتوان به دانشگاه هم رفت، ولی با علم شاید به شغل نرسید.
نوشته دو دانشآموز قدیمی از بالاده
١- زمانی که مدرسه را در بالاده ساختیم کف آن بسیار ناهموار بود و صاف نشده بود.
آقای خوشخو در زنگ ورزش و اوقات دیگر قبل از تشکیل کلاس ما را به صف میکرد و با خواندن این شعر که «بچهها بچهها این طوری» ما را وادار به دست زدن و پایکوبی میکرد تا کف کلاسها کوبیده و صاف و هموار شود.
تدریس ایشان هم بسیار جدی بود. در اواخر سال تحصیلی کتابهای سال بعد را آموزش میدادند و حتی کتاب های غیردرسی مثل گلستان، بوستان و دیوان حافظ را هم به ما یاد میدادند و زبان انگلیسی هم کار میکردند.
علاوه بر آن آقای خوشخو به بزرگسالان هم درس میدادند. این امر در بزرگسالان بالای ۶۰ سال نیز هیجان خاصی ایجاد کرده بود.
یکی از سالها که مزارع را آفت زده بود و بچهها باید به مزرعه میرفتند، شبها توسط آقای خوشخو کلاسهای جبرانی تشکیل میشد.
سید محمود حسینی
٢- آقای خوشخو به ریاضی اهمیت زیادی میداد. به همین دلیل یک کتاب ریاضی فوقالعاده آورده بود و مسائل آن را حل میکردیم.
یک بار برای یکی از مسئلهها چند راهحل کوتاه نوشتم و پاسخ درست را پیدا کردم و به آموزگار نشان دادم.
بچههای دیگر هم راهحلهای دیگری استفاده کرده بودند.
البته پاسخها یکسان بود.
من با دلیل ثابت کردم که راهحل شاگرد اول و نماینده کلاس که طولانیتر بود اشتباه است.
ما معلم راهحل وی را پذیرفت و کار بنده را رد کرد. چارهای جز تسلیم نداشتم.
آن روز گذشت و فردا که شاگردان سر کلاس ریاضی حاضر شدند، معلم کلاس را مورد خطاب قرار داد و گفت: دانشآموزان عزیز! با پوزش باید بگویم که راهحل قنبری صحیح است و راه بنده و دیگران اشتباه بوده.
آقای خوشخو یادآور شد که در کار و زندگی اگر اشتباهی کردید پیرامونش بیندیشید و از اشتباهتان ناراحت نشوید.
ا جرئت و دلیرانه به اشتباه خود اعتراف کنید.
بدانید انسان ممکن است گاهی در کارش اشتباه کند و این ننگ و عار نیست.
معلم از بنده هم عذرخواهی کرد و فرمود روز گذشته شتابزده داوری کرده.
آن استاد بزرگ با این کار خود درس بزرگی به اینجانب و دیگران داد.
علی قنبری
*- به نقل از شماره ۲۳۸ نیریان فارس تاریخ ۲ تیر ۱۳۹۸