تعداد بازدید: ۹۹
کد خبر: ۱۹۲۴۶
تاریخ انتشار: ۰۷ بهمن ۱۴۰۲ - ۲۲:۰۰ - 2024 27 January

با همدیگر از دیشب قهر بودیم، همسرم همیشه با کارکردن من در بیرون از خانه مخالف بود.

هیچ‌وقت من را درک نمی‌کرد.

درس خوانده بودم که برای خودم کسی شوم. خوشم نمی‌آمد که زیر دین کسی باشم.

صورتم را می‌شویم مو‌های بلند مشکی‌ام را شانه می‌کنم و پشت میز آرایشم می‌نشینم.

شروع می‌کنم به کرم زدن به پوست پر جوش، اما سفیدرنگم.

این جوش‌های همیشگی خسته‌ام کرده‌اند.

به خاطر استرس کار گاهی جوش می‌زدم، ولی تازگی‌ها بیشتر شده بودند شاید به خاطر مزایده‌ای بود که در شرکت پیش‌رو داشتم.

در افکار خودم هستم که صدای پیامک از گوشی‌ام می‌آید. حتماً همسرم است همیشه همین‌طور بوده.

زود پشیمان می‌شود.

ولی نه، من جوابش را نمی‌دهم، مشغول کشیدن خط چشم مشکی می‌شوم.

یادم می‌آید شوهرم همیشه می‌گفت: «چشمات یک گوی مشکیه که با ابرو‌های کمونت هر دلی رو میبره»

کمی سست می‌شوم که جواب پیامش را بدهم، اما نه باید برایم گل بخرد، یا حتی یک انگشتر.

آخرین بار را که برایم هدیه‌ای خریده باشد، یادم نمی‌آید. لب‌هایم را غنچه می‌کنم و رژ قرمز را بر آن می‌کشم.

گل سرخی را که اولین بار به من داد به خاطر می‌آورم که به لب‌های قرمزم همانند می‌کرد.

در فکر این بودم، حالا که پشیمان شده است به او یک فرصت بدهم.

به قول خودش من همیشه زود قهر می‌کنم، اما مهربان بودن من اجازه نمی‌دهد که قهر طولانی شود.

لبخندی می‌زنم و به سمت موبایلم می‌روم.

«همراه اول، هیچکس تنها نیست»

چترم را برمی‌دارم و به سمت محل کار می‌روم، انگار باران صورتم را می‌شوید.

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها