نشر چشمه / ۱۲۶ صفحه
«چگونه با پدرت آشنا شدم؟» اثری است طنز که در قالب نامه به نگارش درآمده است.
«مونا زارع» که این داستانها را در قالب ستون هفتگی طنز در روزنامه همشهری به انتشار میرساند، موفق شد مخاطبین زیادی را از آنجا با خود همراه سازد و همان مخاطبین در کنار خیل کثیری از استقبالکنندگان از کتاب، اثر «چگونه با پدرت آشنا شدم؟» را به یک اثر موفق طنز تبدیل کردهاند.
شخصیت اصلی این داستانها در طی نامههایی جذاب و خندهدار ماجرای آشنایی خود با شوهرش را برای دخترش مینویسد.
اثر در عین سادگی، ساعاتی مفرح را برای خواننده رقم میزند و او را به دنیای خیال پردازانهی یک دختر جوان میبرد.
«چگونه با پدرت آشنا شدم؟» با شیوهی روایی ساده، گرم و صمیمی، مواردی را مطرح میکند که کمتر در ادبیات داستانی طنز با آنها شوخی شده و به این ترتیب نوعی پیشگام در زمینهی پرداختن به مسائل کلیشهای و شوخی با آنها به حساب میآید.
این کتاب روایتهای دلنشین و شگفتانگیز یک دنیای زنانه را برای یافتن شوهر که پر از توصیفهای شیطنتآمیز و فانتزیهای شیرین است، بازگو میکند.
متن زیر برگرفته از این کتاب است:
«ساعت ۷ صبح جمعه بود که تصمیم گرفتم شوهر داشته باشم. چشمهایم کاملاً باز نشده بود و قیِ بستهشده روی مژهها پلکهایم را سنگین کرده بود.
سرم را توی بالش فرو بردم و روی شکمم خوابیدم و تا بیست شمردم.
چشمهایم را باز کردم و تکهای از موهایم را دور بینیام چرخاندم و دوباره تمرکز کردم. فایدهای نداشت.
هیچچیز دیگر نبود جز شوهر.
دلم میخواست همان موقع، همان لحظه، یک نفر روی کرهی خاکی وجود میداشت که شوهر من میبود.
از خواب که بیدار شدم، دیدم جایش خالی است. پدرت را میگویم.
اولش مردد بودم نکند گیج خوابم و جای یک چیز دیگر خالی شده و من آن را با شوهرم اشتباه گرفتهام؟
خودم را از رختخواب بیرون کشیدم و روبروی آینه ایستادم.
موهایم از عروسی دیشب پف کرده بود و ریملِ دور چشمهایم قیافهام را شبیه پاندا کرده بود.
زبانم را بیرون آوردم و ته حلقم را نگاه کردم.
امکان نداشت، اما مشکلم واقعاً شوهر بود.»