چشممان به این و آن است تا کاری برایمان کنند.ای خدا امکان دارد صبح از خواب بیدار شوم و یک کیسه پر از پول نصیبم شود؟!
چه میشد این بار در قرعهکشی بانک برنده شوم؟
اصلاً این بابا به چه درد زندگی من خورد؟ نه مال و منالی داره و نه کمکی به من میکند!
برخیها هم در کمال بیانصافی میگویند:
نمیمیره تا به یک مال و مکنتی برسیم!
به راستی علت اینکه به دنبال آنیم تا کسی بیاید و ما را نجات دهد نشأت گرفته از چیست؟
علت این مسئله شاید در دو جمله کوتاه خلاصه شود:
بابا آب داد ... بابا نان داد...
بله وقتی شما با ورود به مدرسه برایتان اینگونه القاء میکنند که بابا «بتمن» زندگی شماست و اگر قرار است به جایی برسید بابا است که با اسب سفید آرزو، جلوی خانهاتان صدایتان میکند در ضمیر آگاه و ناخودآگاه قاعدتاً اینگونه تلقی میشود که باید کسی بیاید و کاری کند؛ حالا بابا نشد مادر! مادر نشد دیگری!
دیگر کشورها تحصیلات را با چه جملهای شروع میکنند؟ آنها از چه بتمنی کمک میگیرند؟
میدانید اولین جملهای که انگلیسیها در دبستان یاد میگیرند چیست؟
من میتوانم: I can
من میتوانم بخوانم و بنویسم: I can read and write
و اولین جمله ژاپنیها:
من باید بدانم: 知っておく必要があります
اینکه شروع مدرسه با جملات آسان و کلیشهای شروع شود کمترین راه برای خواندن و نوشتن است، اما اینکه انگیزه و استعداد دانشآموزان را بتوان شناسایی و بالا برد یکی از اصلیترین وظایف آموزش دهندگان به شمار میرود.
حداقل من که به خاطر نمیآورم جملات انگیزشی در تحصیل من جایی داشت. غالباً از مدیر و معلم تا پدر و مادر تمام هم و غم خود را روی مسئله خواندن و نوشتن بنده میگذاشتند و با جمله کاملاً انگیزشی! و با بر شمردن مشاغل مختلف فرو دست میگفتند: خوب نخوان تا به هیچ جا نرسی؟ بیسواد شوی و گوشه خیابان گدایی کنی؟!
و حالا خوب میشود مقایسه کرد ما بین فردی که شعارش «من میتوانم» است و کسی که بابا، آب و نان به دستش میدهد!
نویسنده: محمد جلالی