تعداد بازدید: ۱۵۲
کد خبر: ۱۹۱۴۷
تاریخ انتشار: ۲۳ دی ۱۴۰۲ - ۲۲:۰۰ - 2024 13 January
نویسنده : جَهانْ‌مَلِک خاتون

زاده پیش از ۷۲۴ مهشیدی، دختر جلال‌الدین مسعودشاه، بانوی شاعر ایرانی. هم دوره با حافظ و عبید زاکانی.  

جهان‌ملک خاتون عمدتاً غزل می‌سرود.

او در اشعار خود از چندین فرمانروا مانند مبارزالدین محمد، شاه شجاع مظفری، احمد جلایر، شاه منصور و میران شاه نام برده که سرنخی از عمر او می‌دهد.

با عبید زاکانی و کمال خجندی اختلاف داشت و عبید شعر او را به‌سخره می‌گرفت. دیوان او بزرگترین دیوان شناخته‌شده از زنان شاعر دوران پیشامدرن است و شامل ۴ قصیده، یک شعر، یک مرثیه بلند، ۱۲ قطعه، ۳۵۷ رباعی و ۱۴۱۳ غزل است.

تنها ۴ نسخه خطی از دیوان او باقی است که در کتابخانه بریتانیا، کتابخانه ملی فرانسه، کاخ توپکاپی و کتابخانه دانشگاه کمبریج قرار دارند.

تخلص او در شعر «جهان» است که در بیت آخر آن را به‌صورت ایهام به‌کار برده است.

وفات جهان‌ملک خاتون بعد از سال ۷۸۴ مهشیدی اتفاق افتاده است.

اشعار او به زبان‌های فرانسوی، ایتالیایی و انگلیسی ترجمه شده‌اند.

یکی از نخستین کسانی که به معرفی جهان‌ملک خاتون پرداخت، ادوارد براون بود، هرچند او به نسخه‌ای ناقص از دست‌نویس دیوان جهان دسترسی داشته است.

سپس سعید نفیسی و ذبیح‌الله صفا در آثارشان به دو نسخه از دیوان جهان در کتابخانه ملی پاریس اشاره کرده‌اند.  

اشعار او مانند آثار بسیاری از دیگر سرایندگان قرن هشتم مهشیدی، تحت‌الشعاعِ اشعار حافظ بوده، و شاید زن بودن او نیز در این موضوع مؤثرتر بوده است.

تا چند چنین بی‌دل و بی‌یار توان گشت
تا چند به کام دل اغیار توان گشت

عمری بشد از دست و به کامی نرسیدیم
تا چند به‌ناکام پی یار توان گشت

برخیزم و ناموس و ریا ترک بگویم
چند از پی ناموس چنین زار توان گشت

گویند که صبری کن و دلدار به دست آر
با قوت صبر از پی دلدار توان گشت.

چون نیست بقا دولت و اسباب جهان را
از بهر گلی چند پی خار توان گشت

****
دلم را درد و درمانی، مرا تو مونس جانی
من بیچاره را تا کی، به درد دل برنجانی

چو درد ما تو می‌دانی، ز روی لطف جان پرور
به سوی ما گذاری کن، ز روی لطف پنهانی

ز من پرسی که در هجران ما چونی بگویم چه
چو حال زارم‌ای دلبر، ز من بهتر تو می‌دانی

منم دل خسته هجران، طبیبم نیک می‌داند
که درد بی‌دوایم را تو درمانی تو درمانی

نگارینا جفاکاری مکن زین بیشتر بر من
که ناگه همچو من روزی، به درد عشق درمانی

مرانم بیش ازین از در، مکن نومیدم‌ای دلبر
که در عالم کجا باشد، چو منِ بگزیده جانی

نکویی کن به هر حالی، چو عمر از دست خواهد رفت
که از بد کردنت آخر، نباشد جز پشیمانی

به چشمانت که از هجران، نیاید خواب در چشمم
شب دوشین نخوابیدم، چو زلفت از پریشانی

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها