تعداد بازدید: ۱۴۵
کد خبر: ۱۹۰۶۷
تاریخ انتشار: ۱۶ دی ۱۴۰۲ - ۲۲:۰۰ - 2024 06 January
ماجراهای تبعه موجاز
نویسنده : نجیب

بدبختی‌ام از جایی شروع بَشد که معلم مکتب پسرم «نظیر نجیب» بَ او و هم‌مکتبی‌هایش گفتَه کرد یَک اَنشاء درباره ایران نوشته و آن را تَوصیف کونند.

هر چَه نظیرنجیب گفتَه کرده بود وَلایت ما افغانیستان است، بَ گوش معلم نرفته بود و گفتَه بود مملکت تو جایی است که در آن نان مَی‌خوری!

نظیر نجیب که این‌ها را بَ من گفتَه کرد، بَگفتم من برایت نوشته مَی‌کونم. اما بَ معلمت گفتَه کون خودت خواستی‌ها...

نوشتَه کردم: بَ نامَ خدا

ایران جایی است که اگر آشنا نداشته باشی حتی کاسه نذری‌ات را پر نَمی‌کونند؛ چَه بَرسد بَ استخدام برای کنده‌کاری چاه‌های دَولتی.

در ایران اگر یَکی با وجدان کار کوند و هیچ چای دبشی نخورد و از پیدرش هم چیزی بَ او نرسد، تا ۹۰سالگی یَک پیراید هم نَمی‌تواند خریدَه کوند.

ایران وَلایتی است که مردمانش در تنها چیزی که اتحاد دارند، چَراغ زدن در جاده برای همدیگر است تا اعلام کونند پولیس در راه است.  
ایران جایی است که تنها فایدَه ایزدواج در آن این است که بَ جای این که تنهایی بَ بدبختی‌هایت فِکِر کونی، دوتایی این کار را مَی‌کونید.

در ایران قبلاً بَ افراد وَلایات دیگر گفتَه مَی‌کردند ملخ‌خور صحرانَشین؛ اما الان آن‌ها موتِر (ماشین) سیستم آخر سوار مَی‌شوند و راحتی‌شان زیادَه کرده است. ما هم سوار بر دوچرخَه نگران گَران شدن لاستیکش هستیم.

خولاصه زیندگانی در ایران مَثال بازی مار و پله مَی‌باشد؛ تاسِ خوب مَی‌آوریم و از خوشحالی در خانَه‌ها بَ جَلو روان مَی‌شویم.

اما یَکهو نَظاره مَی‌کونیم روی نیشِ مار نشستَه کرده‌ایم و باید سى خانَه بَ عقب برگردیم.

*****
نظیر نجیب از مکتب بَ خانَه آمد؛ در حالی که چَشمانش گَریان و پرونده‌اش زیر پهلویش بود.

بدون این که چیزی گفتَه کوند، همَه را فهمیدم.

وازشش کردم و بَگفتم یَک چیز دیگر یادم رفت گفتَه کونم؛ آخرش نوشتَه کون: در ایران سخن حق خریدار ندارد. تنها باید آن را در دل خودت ریختَه کونی و اگر هم زیادَه بَ تو فَشار آمد، با کولنگ بَ روی انگشت شصت لنگ چپت بَزنی...

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها