یک فنجان شعر
گاهی زمین میلرزد و گاهی دل دیوانهای
آهسته بشکن بغض خود را بر سر ویرانهای
مانند برگی در میان دست بیرحم خزان
درگیر ویرانی شده آرامش هر خانهای
از غم خبر پیچیده و اشکی نشسته بیگمان
در دیدهی هر آشنا در چشم هر بیگانهای
زخم عمیقی خورده از پس لرزهها قلب زمین
کوه غمی جا مانده روی غربت هر شانهای
آنگونه خالی کرد خشمش را که انگاری جهان
میخواست باشد بی پدر هر دختر دردانهای
دنیا کمر خم میکند از اشک کودکها که نه
از گریههایی بیصدا، از ناله مردانهای
ایران من خون گریه کن در سوگ فرزندان خود
گاهی زمین میلرزد و گاهی دل دیوانهای
نظر شما