آینده شغلی فرزندان همواره یکی از دغدغههای جدی پدر و مادرها است. این که میخواهند چهکاره شوند و چگونه گلیم خود را از آب به درآرند. حق هم دارند. در این وانفسای مشکلات اقتصادی و بیکاری و رکود اقتصادی و تورم ۴۰-۵۰ درصدی و آسیبهای اجتماعی گونهگون، خیلی هنر میخواهد که کسی شغلی آبرومند پیدا کند، به استقلال مالی برسد، ازدواج موفق داشته باشد، حداقلی از مسکن و خودرو و امکانات لازم را به دست آورد و زندگی آبرومندی بنا کند. آسانترین و دم دستترین راه هم دانشگاه است که فرزندِ خانواده در رشتهشهر خوبی قبول بشود و چند سالی درس بخواند و بعد هم یکراست برود سر کار و باقی ماجرا.
اما وجود چند مسئله کار را به مقداری سخت میکند:
اول این که همه بچهها استعدادهای مشابه ندارند. یکی استعداد ادبی دارد و دیگری ریاضی و آن یکی علوم تجربی و آخری فنی.
دوم این که سیستم آموزش و پرورش ما چندان استعدادیاب خوبی نیست و دانشآموزان تقریباً فلهای و سلیقهای راهی رشتههای مختلف میشوند تا بخت با که یار باشد. در این مسیر چه استعدادها که هرز میرود و تلف میشود و به خاموشی میافتد و نه خودِ دانشآموز و نه پدر و مادرها نمیفهمند که این بچه مثلاً استعداد ریاضی داشته و راهی رشته تجربی شده.
سوم بازار کار است که توان جذب بالایی ندارد و چه بسیار استعدادهایی که پشت منافذ تنگ اشتغال گیر میکنند و جذب نمیشوند.
چهارم شکاف عمیق بین ۱- سیستم آموزش مدرسی یا دانشگاهی ما و ۲- نیازهای بازار کار است. کسی که فوقلیسانس و حتی دکترای شیمی یا تغذیه دارد الزاماً نمیتواند به راحتی جذب یک کارخانه شود، چون به مهارت و سابقهی کار بیشتر از مدرک دانشگاهی نیاز دارند.
جز اینها عوامل دیگر هم فراوان است. ولی یک عامل اثرگذارِ دیگر، آمال و آرزوهای پدر و مادرهاست که ناآگاهانه به فرزند ضربه میزنند. معروفترینِ آن هم آرزوی قبولی در پزشکی است. چیزی که هنوز هم برای خانوادهها یک ارزش بالا به حساب میآید. این که فرزندشان در رشتههای پزشکی قبول شود و چند سال بعد تابلوی مطب را بالا ببرد.
غیر از جایگاه اجتماعیِ بالای پزشکان در جامعه، معمولاً بیشترِ پزشکان درآمد خوب دارند و زندگیِ به نسبت مرفه. ولی این همهی ماجرا نیست.
تعداد قابل توجهی از دانشآموزانِ رشته تجربی علاقهای به این رشته ندارند و از روی پندار و خیال و البته تلقین والدین و فشار برخی معلمان راهی این رشته میشوند. اینها در واقع روی آینده خود قمار میکنند و برخی هم متأسفانه میبازند. چندین و چند سال پیش معلمان رشته تجربی در همین نیریزِ خودمان یکی از پراستعدادترین دانشآموزان رشته ریاضی را با فشار و اصرار به رشته خودشان بردند و او هم اسیر همین پندارها و خیالها شد و با پشتکار و هوشی که داشت دیپلم تجربی گرفت و حتی در رشته پزشکی یکی از دانشگاههای معتبر هم قبولی گرفت. اما در همان سالهای اول ناامید شد و شکست خورد و فروریخت و آن شد که نباید.
این فرهنگِ نادرست که پدران و مادران آرزوهای خود را در فرزند دنبال میکنند و میخواهند به هر ترتیبی شده او را مطابق ارزشهای گاه نادرست جامعه رشد دهند، ضربهی فراوانی به آیندهی این طفلان معصوم و حتی کشور میزند. نگارنده خوب به خاطر دارد که در یکی از همین خانوادههای نیریز، فرزند علاقه و استعدادی عجیب به کار فنی داشت. یک بار پدرش با اشاره به موتور قراضهای که گوشه حیاط خانه بود گفت: «اعصاب ما را به هم ریخته و اصرار دارد اجازه دهم این موتور را باز کند و از آن یک پمپ آبکش بسازد برای باغ»! و بعد ادامه داد: «ولی من نگذاشتم و گفتم به جای این کارها برو درست را بخوان»!
افسوس افسوس که آن استعداد عجیب تلف شد و به جایی نرسید. باز هم افسوس!
روز به روز به یک باور بیشتر اعتقاد پیدا میکنم که ما نمیتوانیم به یک بچه انگ تنبلی بزنیم و بگوییم پشتکار ندارد. او در واقع هنوز استعداد خود را پیدا نکرده. کسی که در راهی میافتد که در آن استعداد دارد، شبانهروز آن را دنبال میکند، چون مطابق توانمندیها و علایق و ذوق و استعداد خودش است.
یک بچه که استعداد هنری و موسیقی دارد، اگر به همان راه بیفتد دیگر مسیر خودش را مییابد و پیش میرود و شبانهروز تمرین میکند و مینوازد. اما اگر پدر و مادر از روی چشم و همچشمی و با اصرارِ بیمورد بچهای را که استعداد موسیقی ندارد، سر کلاس موسیقی بگذارند، او هیچ تمایلی به ادامه ندارد و با بیمیلی تمرین میکند. آنوقت در ظاهر میگویند پشتکار ندارد. همین بچه مثلاً ممکن است استعداد فنی یا ورزشی داشته باشد. کافی است این استعداد شناسایی شود.
در شماره بعد این داستان را دامه میدهیم.
بدرود